حمید تیموری
حمید تیموری
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ روز پیش

اون صدای مغزت، حقیقت تو نیست

IMG_2474_jpg.jpeg
IMG_2474_jpg.jpeg

یه شب نشسته بودم خیره به گوشیم. رفتم تو صفحه‌ی یکی که یه زمانی ازم مشورت می‌گرفت. دیدم یه دفتر گنده افتتاح کرده، توی خارج، کلی آدم زیر پستش دارن تحسینش می‌کنن. اولش لبخند زدم. ولی چند ثانیه بعد، یه صدای قدیمی اومد تو ذهنم: «دیدی عقب افتادی؟ اینم رفت جلو. تو هنوز داری فاز الکی می‌دی به خودت.»

گفت: «تمومه دیگه… ساختن واسه تو نبود… ببند برو بخواب.»

این صدا رو فقط من نشنیدم. تو هم شنیدیش. وقتی رژیمت رو شکستی. وقتی یه پروژه رو ول کردی. وقتی دیدی یکی دیگه دقیقاً همون کاری رو کرده که تو فقط درباره‌ش حرف زدی. وقتی دیدی فاصله‌ت با هدفت شده مثل فاصله‌ی تهران تا بندرعباس! اونم سینه‌خیز.

اما واقعیت اینه که اون صدا، لزوماً صدای حقیقت نیست. اون یه سیستم دفاعی در مغزه به اسم آمیگدالا. کارش شناسایی خطـره. نه واقعیت. نه آینده. فقط «احساس خطر».

وقتی مغز حس کنه ممکنه شکست بخوری، یا تحقیر بشی، یا درد بکشی، آمیگدالا فعال می‌شه و شروع می‌کنه به پرتاب افکار منفی. نه از بدجنسی، از غریزه‌ی بقا. داره سعی می‌کنه تو رو از تلاشِ دوباره منصرف کنه، چون تلاش یعنی ریسک. و مغز قدیمی ما، با ریسک حال نمی‌کنه.

اما حالا بریم سر قسمت جذابش: بر اساس تحقیقات نوروساینس، وقتی تو با وجود اون صداها فقط ادامه می‌دی، یه اتفاق مهم می‌افته: تو داری یه مسیر عصبی جدید می‌سازی.

اسم این پدیده‌ست: Neuroplasticity – انعطاف‌پذیری عصبی. یعنی مغزت داره مسیر قبلی رو که پر از ترس و قضاوته، رها می‌کنه و یه مسیر جدید می‌سازه؛ مسیر آدمی که ادامه می‌ده، حتی وقتی شک داره.

مثل چی؟ مثل وقتی بچه بودی و دوچرخه‌سواری بلد نبودی. بار اول زمین خوردی، بار دوم، بار سوم… ولی یه لحظه‌ای رسید که دیگه نخوردی زمین. چون مغزت بالاخره اون تعادل رو یاد گرفت. تو همون زمین‌خوردن‌ها، مغز داشت شبکه‌های عصبی جدید می‌ساخت؛ وقتی ادامه دادی و وِل نکردی.

الانم همینه. مهم نیست چندبار خوردی زمین، مهم اینه که هر بار وایسادی، یه رشته‌ی عصبی جدید ساختی. و این یعنی مغزت دیگه اون قبلی نیست.

من اون شب، با همون حال، یه فایل باز کردم و فقط یه پاراگراف نوشتم. فرداش دوباره نشستم. و این شد شروع یه مسیر. نمی‌گم معجزه شد. نمی‌گم انگیزه‌ی دیوانه‌وار گرفتم. فقط فهمیدم اون صدا فقط یه صدای ترس‌کشیده‌ست، براساس تمایل مغزم به بقا! نه لزوماً حقیقت. چه بخوام چه نخوام، مغز من براساس یک پیشینه‌ی تکاملی، تمایل شدیدی داره برای ترسیدن، ریسک‌نکردن و حفظ بقا. کاری هم نداره که دیگه زمان غارنشینی نیست—هنوز همون‌طور می‌ترسه. و فهمیدم هر بار که بهش گوش نمی‌دم، دارم مغزم رو دوباره سیم‌کشی می‌کنم. عین همون دوچرخه‌سواری بچگی!

تو هم اگه یه روز حس کردی دیر شده، عقب موندی، همه رفتن و فقط تو موندی، یادت بیاد که…

اون صدا، صدای مغزته. نه لزوماً حقیقت. نه قلبت. نه رؤیات. نه قدرت واقعی‌ت. فقط یه سیستم محافظتیه که یاد گرفته ترس رو با واقعیت قاطی کنه. و حالا نوبت توئه که این مسیر رو عوضش کنی.

با چی؟

با یه قدم کوچیک. یه تصمیم کوچیک. یه بار دیگه امتحان‌کردن. وِل نکن!

هر بار که برخلاف اون صدای منفی یه قدم مثبت برمی‌داری—حتی اگه کوچیک باشه—داری مغزتو دوباره آموزش می‌دی. همون لحظه، نورون‌هات شروع می‌کنن به ساختن یک مسیر جدید. این یعنی: خودتو از نو ساختن، نه با حرف، با مدار عصبی تازه.

این دفعه، وقتی اون صدای لعنتی تو گوشت زمزمه کرد: «تو نمی‌تونی» یا «الان خیلی عقب‌تری»، فقط آروم بگو:

«این حقیقت من نیست. این فقط یه ترس هزار ساله‌ست.»

انگیزشیامیدنوروساینسروانشناسیخودباوری
معمار هوش‌ مصنوعی، کارگردان ویدیو، بازیگر، بنیان‌گذار ایران فیلم https://hamid.is
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید