یه آشنایی بود که از بچگی تو گوشم میخوند: «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.»
بالای بیست سال از اون روزا گذشته و امروز با قاطعیت میگم: این یکی از مزخرفترین آموزههایی بود که نهتنها زندگی اون آدم، که نسلهای بعدشو هم به خاک سیاه نشوند.
چرا؟ چون واقعیت اینه: تو نمیتونی با قطرهچکون، دریا بسازی. مخصوصاً تو دنیایی که سرعت رشد و رقابت، به تو رحم نمیکنه. فقط عمرت برای این رویا هدر میره و پول و انرژیت برای استهلاک قطره چکون و انگشتات!
بذار برات دوتا داستان واقعی تعریف کنم.
داستان اول – مجتمع مُرده
چند سال پیش یه مجتمع تجاری بزرگ با کلی هیاهو افتتاح شد. تبلیغاتش همهجا بود. من هیچوقت گذرم به اونجا نیفتاد تا همین چند وقت پیش. هنوز پای من به مجتمع نرسیده بود که اولین شوک رو خوردم: ورودی پارکینگ و طبقات انقدر تنگ و پیچدار بود که باید هر پیچ رو دو، سه بار عقب جلو میکردی تا رد بشی. ماشینت شاسی بلند باشه؟ فاتحهش خوندهس!
رفتم داخل. جای پارکها کوچیک، انگار برای کوچیکترین خودروها طراحی شده بودن. خب، میگی شاید اتفاقی بوده. ولی وقتی وارد مجتمع شدم تازه فیلم شروع شد:
آسانسورها، درها، حتی شیرآلات سرویس بهداشتی… همه از جنس بدترین و بیکیفیتترین متریال بود. چیزایی که بعد ۳-۴ سال خرابیشون داد میزد.
حالا شاید بگی ظاهر مهم نیست، ولی خبر بد اینه: وسط اون همه تبلیغات، مجتمع توی بهترین ساعت کاری خالی بود. مغازهها بیرونق، فروشندهها کلافه، انگار یه پروژه نیمهجون که از همون اول محکوم به فنا بوده. یه بازی باخت-باخت-باخت برای سازنده، مالک، مستاجر و هرکس که اونجا دخیل بوده.
داستان دوم – سازنده طلا
یه سازنده رو میشناسم که از دهه ۹۰ کارشو شروع کرد. من خودم چند سال ساکن یکی از مجتمعهاش بودم. تعداد واحدها زیاد بود ولی کیفیت کار؟ حرف نداشت.
از سرمایش و کفسازی تا عایق صدا و کیفیت در و پنجره، همهچی درجه یک بود. جوری که با وجود تنوع آدمها تو اون ساختمون، کمتر صدای کسی بهت میرسید.
سالها گذشت و اون سازنده نهتنها موندگار شد، بلکه پروژههاش یکی پس از دیگری بزرگتر شد. امروز اونقدر معروف و معتبره که شاید وزیر هم ازش بخواد پروژه بسازه!
بعضا دیدم که تو پروژههای بعدیش همون کیفیت همچنان حفظ شده. یعنی استانداردی که یه بار تعیین کرده بود، براش خط قرمز شده بود.
فرق این دوتا؟
بیاید برگردیم به اون سازندهی اول. زمین عالی داشت، موقعیت هم خوب بود. ولی ذهنش؟ یه ذهن فقیر، با اینکه هزاران میلیارد سرمایه دستش بود، اما وقتی میخواست شیرآلات سرویس بخره، فکر میکرد:
«چرا ۳ میلیارد بدم مارک معروف بخرم؟ همون کارو با یه برند ناشناس ۱ میلیاردی هم میکنم. این یعنی ۲ میلیارد سود! دو میلیارددددد! قطره قطره جمع میشه دیگه!»
اما اون «سود قطرهای» شد همون تیشهای که به ریشهش زد. مشتری نیومد، رونق نیومد، رشد نکرد. پروژهش یه جسم بیروح شد که فقط اسم داشت و یه ظاهر بیدوام.
در مقابل اون سازنده دوم، شاید تو همون نقطهها ایستاده بود ولی یه چیز داشت که همهچی رو عوض کرد: ذهن ثروتمند.
اون وقتی خرج اضافه میکرد، نمیدید که داره پول از دست میده؛ میدید داره ستونهای موفقیتش رو میسازه. خرج امروز، سرمایهگذاری فردا بود.
نتیجه؟
یکی دنبال دو میلیارد قطرهای بود، یکی دنبال دریای میلیاردی.
امروز اون که قطره جمع میکرد، هنوز داره تو همون حجم کوچیک دست و پا میزنه. ولی اون یکی؟ داره دریای خودش رو هر روز بزرگتر میکنه.
حقیقت تلخ:
ذهن فقیر، حتی تو اوج ثروت، تو رو میکشه سمت فقر. ذهن ثروتمند، حتی از دل محدودیتها، راه میسازه برای رشد.
پس یه بار برای همیشه یادم باشه:
هیچ دریایی با قطرهچکون ساخته نمیشه.