اگرچه انسان ها بی تردید،بدنبال حفظ منافع فردی خویش هستند ولی همین انسان ها به دنبال دیگرخواهی و رفع مشکلات جامعه نیز هستند. هر دو بعد ذکر شده،در تمامی انسان ها با یکدیگر همزیستی مسالمت آمیزی دارند. علاقه به خویشتن و دنبال کردن پول، بسیاری از اقدامات ما را توضیح می دهد،اما اگر با ذره بین به بسیاری از اقدامات و رفتارهای روزمره خود نگاه کنیم به این نتیجه می رسیم که انگیزه ی حداکثرسازی منافع شخصی،نمی تواند بخش عمده ای از رفتارهای ما را تبیین کند. اگر حداکثرسازی سود، به تنهایی تمام رفتارهای انسانی را کنترل می کرد،فقط موسساتی برای ایجاد رفاه بیشتر و کسب سود طراحی می شدند و هیچ کلیسا،مسجد،کنیسه،مدرسه،موزه های هنری،مراکزاجتماعی،خیریه،بنیاد یا سازمانی غیرانتفاعی ایجاد نمی شد.( چرا که موسسات این چنینی،کسی را پولدار و سرمایه دار نمی کند!). وجود موسسات خیریه بی شمار و افراد سخاوت مند و خیرخواهی که به چنین موسساتی کمک می نمایند، این حقیقت را اثبات می کند که انگیزه های دیگرخواهانه نیز به وضوح انسان ها را به سمت جلو می راند.اما هنوز این بعد از وجود انسانی که فارغ از خود فرد است،در اقتصاد نقشی ندارد. این دیدگاه تحریفی به طبیعت انسانی،معضل مهلک و کشنده ای است که نشان می دهد تفکرات اقتصادی ما ناکامل است. در آن سوی زمان،این دیدگاه به ایجاد بحران های چندگانه ای که امروز با آن دست به گریبانیم کمک کرده است. قوانین دولتی، سیستم های و ساختارهای اجتماعی ما مبتنی بر این فرضیه هستند که تنها انگیزه های فردی انسان ها، واقعی و شایسته توجه هستند. در نتیجه ی چنین دیدگاه و ساختارهای اقتصادی اجتماعی ای است که به میزان بسیار زیادی زمان،انرژی،پول و منابع دیگر را تنها در توسعه و حمایت از کسب و کارهای سودآور سرمایه گذاری می کنیم.ما فرض می کنیم که کسب و کارهای سودآور منبع عمده ی خلاقیت های انسانی و تنها مسیر ممکن برای حل مسائل جامعه هستند،اما این فرض و برخی دیگر از ساختارهای نظری و اقتصادی ما چندان صحیح نیستند.
به محض اینکه کاستی های موجود در ساختارهای نظری را تشخیص دهیم،مساله واضح می شود. باید در نظریه های اقتصادی به جای یک بعدی دیدن انسان،چندبعدی به انسان نگاه کنیم و همزمان وجود هر دو انگیزه ی دیگرخواهی و خودخواهی در انسان ها را در نظر بگیریم. در این صورت تصویر ما از کسب و کار جهانی فورا تغییر می کند.وقتی ما به انسان،دوبعدی نگاه نماییم به این نتیجه می رسیم که ما به دو نوع کسب وکار نیاز داریم:یکی برای هدف فردی و حداکثرسازی منافع شخصی و دیگری برای کمک به دیگران.نوع اول کسب و کار،با هدف افزایش سود برای صاحبان و مالکان آن و بدون توجه کافی و بررسی اثرات کسب و کار بر دیگران شکل می گیرد.(در حقیقت،به دنبال افزایش سود، بسیاری از افراد فکر نمیکنند حتی دانسته به ضرر افراد زندگی میکنند.)
در نوع دوم،کسب و کار با هدف سودرسانی به دیگران شکل می گیرد و صاحبان کسب و کار به غیر از لذت خدمت رسانی به دیگران،بهره ی دیگری از کسب و کار خود نمی برند(سودی از کسب و کار عاید آن ها نمی شود).در واقع نوع دوم کسب و کار، مبتنی بر بعد دیگرخواهی انسان ها ( که بخشی از طبیعت انسانی است)شکل می گیرد،که آن را کسب و کار اجتماعی نامیده اند،موضوعی که نظریه های اقتصادی ما فاقد آن است. در یک کسب و کار اجتماعی،سرمایه گذار بدون انگیزه کسب سود مالی برای خود، به دیگران کمک می کند. کسب و کار اجتماعی از آنجایی که باید پایدار و خودگردان باشد،نوعی کسب و کار است اما به دنبال کسب حداکثر سود مالی از فعالیت های خود نیست. این کسب وکار،درآمد کافی برای پوشش دادن هزینه هایش را تامین می کند و بخشی از مازاد درآمدش را در توسعه کسب و کار سرمایه گذاری و بخشی دیگری را برای پوشش دادن عدم قطعیت ها پس انداز می کند. بنابراین کسب و کار اجتماعی یک شرکت <<شرکت بی ضرر و بدون تقسیم سود>> است که کاملا برای دستیابی به اهداف اجتماعی ایجاد شده است. کسب و کار اجتماعی به عنوان کسب و کاری دیگرخواهانه است که هدف از آن پایان بخشیدن به مسائل اجتماعی است.