قسمت چهارم: سنبل و هفته زنانه

امروز از اون روزهاست که ترجیح میدم کلا زیر مبل بمونم و بیرون نیام. لیسا برخلاف آدمای دیگه این خونه، وقتایی که ساکت میشه، خطرناک میشه. امروز اصلا به من نگفته که پسر باهوش و خوشرنگیام.
برخلاف خواهرش، که هر ماه، یک هفته ترسناک و عصبانی میشه، لیسا هر ماه یک هفته این شکلی زن تر میشه. دوستم، گلوریا هم هر ۱۵ روز یکبار پنجول میکشه. مادهها نه ظریفن، نه ضعیف. برخلاف ما، همه چیزشون رو نظمه، حتی میزان خون بدنشون.
وقتی گلوریا مدام خودش رو لیس میزنه، من بیصدا میرم روی پشتبوم. چون پنجول بعدی معمولا مال منه. من مشکلی ندارم با مادهها. مادهها منظم و قابل پیشبینی اند. نمیدونم چرا مردها بینظمیشون رو نشانه قدرت میدونن.
لیسا کمی مثل بقیه زنها نیست. یک هفته در ماه چون قابل پیشبینی نیست به نظرم خطرناکه. عصبانی نمیشه. داد نمیزنه. حرف نمیزنه. حرف نزدن خطرناکه. نمیدونی چی تو سر داره. شاید چون اینجوریه بهش میگن شبیه زنها نیست.
آدمها همدیگه رو از رو رنگ لباس و اندازه موهاشون تشخیص میدن. چقدر مسخره. مثل اینکه گلوریا ما نرها رو از رو سایز سبیلمون بخواد تشخیص بده.
لیسا امروز با من کاری نداره. فقط با خودش کار داره. همش پشت اون صفحه براق رو صندلی مورد علاقه من نشسته و صدای جیغ گوش میده. من برخلاف مادر لیسا از صداهایی که لیسا گوش میده بدم نمیاد. اونام مثل خودش غیرقابل پیشبینی اند.
لیسا منو همیشه غافلگیر میکنه. به خاطر همین بیشتر از بقیه دوسش دارم. با اینکه منظم هست اما نمیدونی در لحظه دقیقا چکارت میکنه. یک روز ماچت میکنه. یک روز دنبالت میدوه. گاهی هم بهت کمک میکنه مارمولک بگیری.
وقتایی که ساکته، این یک هفته تو ماه، فقط خودش از خودش غافلگیری میگیره. امروز رو ترجیح میدم زیر مبل بمونم و از خنکی اتاق استفاده کنم. وقتی از رو صندلی بلند شد دمم رو بهش میکشم. اگه خوششانس باشم میتونم ازش غافلگیری بگیرم.