*اول بگم که انگیزه ی شرو ع و پایان نوشتن الانم سرد شدن چاییمه!*
خب بزارید یه سری شفاف سازی کنم.دیگه با اسم و فامیلم اینجا نیستم چون اینطوری راحت ترم.اون میزان سکون و ناراحتی که از شروع اومدنم به اینجا بود هم دیگه نیست و به دوران کمی تا بخشی "سرزندگیم"برگشتم.هنوز دلتنگم و هنوز تو ذهنم کسی هست که باهاش زندگی میکنم؛ولی دیگه همراه با فکرای تکراری به تخت نچسبیدم.مغزم یکم منظم شده و به نظرم منظم تر هم میشه.یه سری کار شروع کردم به یادگیری که حتما به موقعش از خوبی ها و بدی هاش میگم.فقط بدونید یکی از دلایل بهتر شدن حالم این بود که دلم نمیخواست نوشته های اینجام تبدیل بشه به «ناراحتی های یک دختره ول نکن!»لذا خودمو با چنگ و دندون برگردوندم به دوران نوشته های رنگ و رو دارم؛ولی به خودم این اجازه رو دادم که گهگاهی هم سراغ اون حالمم بپرسم و به عبارتی بیارمش وسط زری و نادیده نگیرمش،که بعد دوباره پررنگ بزنه بیرون!پس یه گوشه چشمی هم برای اون فضا و حالم داشته باشین.در آخر هم بگم که من همیشه خودم دستمو گذاشتم رو زانوهام و پاشدم و ادامه دادم!منتظر و چشم به راه هیچکس نبودم!برای همین همیشه وقتی حالم خوب میشه و دوران حال بدیم میره،قدر خودمو برای خودم خیلی میدونم!خنده داره ولی برای من واقعیته؛به همین خاطر تا لحظات آخر نمیزارم کسی حالمو شکست بده چون برای خوب شدنش خیلی زحمت کشیدم؛و موقعی هم که شکست میخورم میفهمم دیگه تمومه و فعلا نمیشه!خلاصه که این کاربر جان گرفت از بس که جان داد.
چاییم یخ شد