اوح·۲ سال پیشجوانیام جا نزدم؛ الان که جای خود دارد!این نوشته برای شماست؛ البته نه، برای خودم؛ بغل میخواستم و تنها راهکاری که برای بغل هرچه سریعتر خودم به ذهنم رسید، نوشتن برای خودم بود.میخو…
اوح·۲ سال پیشبه نظرت کی از یادم میری؟خیلی ناراحت میشم هرموقع که رونده میشم میام اینجا!شادیام کجام حالا که فکر زمستونم نیست کله م اینجا پیدا میشه؟ من از دیوار میخوام بگم، از هوا…
اوح·۳ سال پیشبرای مغز شاعر و رفتار مهندسی قرص چی خوبه؟نمیدونم چرا ولی دلم خواست اولش با خنده شروع کنم، پس لطفا تصور کنید آدمی که درحال نوشتنه، ابتدا نیشش بازه.انقدر ننوشتم هی فکر میکنم یه جوری…
اوح·۴ سال پیشنبودی دیگه...اشکال ندارهیه زمانی هم هدف نوشتن نبود؛ هدفم بیان یه حرفی بود، یه جایی بود، یه حالی بود؛ یطوری که مثلا ببین اینجا به من اینطوری گذشت، اگر نبودی اشکال ن…
اوح·۴ سال پیشدرمانده تون اومد که!خب، سلامعلیکم. اینجانب اوح اومدم بعد چندوقت باهاتون دوباره حرف بزنم. با این تفاوت که همه ی حس هایی که قدیم داشتمو بذارین یه گوشه، و یه آدمو…
اوح·۴ سال پیشبنشینید, حرف دارم؛ گول میخورید, برویدالان که در حال نوشن این نوشته ام, باید بگویم که از هیچ میخواهم بگویم و حرف بزنم. از هیچ بودن این نوشته همین بس که هیچ کلمه ای درباره ی هیچ…
اوح·۵ سال پیشاز هیچ جا رونده نشدم، ولی اومدمخب، من از هرجا رونده شدم، هروقت و هرروز و هرساعت اومدم اینجا! اومدم اینجا نوشتم که آااای ملت،دلم تنگه؛ آآآآی هم وطن،خسته ام؛ آآی فلانی، ول…
اوح·۵ سال پیشکاش فعل "گذشتن" نبودخب، از آخرین نوشته ام توی ویرگول یازده ماه میگذره! کاش از اولش میومدم اینجا مینوشتم تا عمیقا خودم، دوران خودم رو میتونستم الان بخونم؛ ولی ه…
اوح·۶ سال پیشكائنات!وا بده مارو؛مدارا بياموزفحوای کلام میدونید چیه؟اينكه نگارنده حالش بهم ميخوره از سُست عنصري خودش.از شُل كن،سفت كن بازياش عصبيه.هر جاده اي كه انتخاب ميكنه و شروع ميكنه به راه رفتن،به ده قدم نكشيده زااارت، خسته ي عالم ميشه.اصلا انگار انگيزه تو اين بشر به صىورت ده امتياز ده امتياز،چند وقت يه بار تزريق ميشه،در مدت زمان كوتاه هم به فاك ابديت ميپيونده!آخه بابا يه جوري بمون من يه هدفمو به يه جاي ثابت...
اوح·۶ سال پیشدر ستایش بالکنبرای آدمی مثل من که علاقه ی زیادی به تنهایی گذراندن داره،کتاب و لپتاپ و گوشی و دفترچه ی سبز محبوبم و صدالبته "چایی"،وسایل فستیوالم حساب میشن.بالکن خونه قبلیمون انقدر کوچیک بود که دو زانو دم درش کنار گلهام با لیوان چاییم میشستم و اوج کیف دو جهانو میبردم؛مخصوصا وقتی هیچکسِ هیچکس تو خونه نبود. با خودم با گلها با آسمون حرف میزدیم.حالا الان این خونه ی جدید بالکن ن...