فحوای کلام میدونید چیه؟اينكه نگارنده حالش بهم ميخوره از سُست عنصري خودش.از شُل كن،سفت كن بازياش عصبيه.هر جاده اي كه انتخاب ميكنه و شروع ميكنه به راه رفتن،به ده قدم نكشيده زااارت، خسته ي عالم ميشه.اصلا انگار انگيزه تو اين بشر به صىورت ده امتياز ده امتياز،چند وقت يه بار تزريق ميشه،در مدت زمان كوتاه هم به فاك ابديت ميپيونده!آخه بابا يه جوري بمون من يه هدفمو به يه جاي ثابت برسون بعد تموم شو!تصور كنيد يهو وسط جاده ي يه طرفه راننده خسته بشه،نه دلش ميخواد برگرده،نه جون داره ادامه بده،دست خودشم نيست،"توان" نداره! شما باشي اعصابت خرد نميشه؟حرصت نميگيره؟بابا آدمي هم صبر و حوصله اي داره ديگه؛هي با لبخند و انرژي مثبت و فلان و بيسار شروع كني،از يه جايي بفهمي اوا! انگيزهه كو؟اين بي مروت كجا رفت باز؟ حالا بيفت كتاب انگيزشي!فيلم انگيزشي!جمله انگيزشي!زهرماره انگيزشي!هيچي جناب قاضي هيچي به هيچي.دوباره بايد بيفتيم پيدا كنيم انگيزه فروش رو،كه بلكه دوباره شروع کنیم جاده رو! حالا كي شروع كنيم به حركت رو والا خودمونم موندیم توش!فقط تروخدا آقاي قاضي،اول پرونده ي ما بنويسيد «نگارنده خسته ست،انقد سربه سرش نذار كائنات»