haniyeh
haniyeh
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب فلسفه ترس

نام کتاب: فلسفه ترس (A philosophy of fear)

"پنجمین کتاب از مجموعه کتاب‌های تجربه و هنر زندگی"

نویسنده: لارس اسوندسن (Lars Svendsen)

ژانر: فلسفه مدرن، خودیاری

ترجمه پیشنهادی: نشر گمان، خشایار دیهیمی

نویسنده کتاب معتقده که ما با عینک ترس به مسائل مختلف نگاه می‌کنیم و همین باعث میشه چیزهایی که حتی ترسناک نیستن یا احتمال وقوعشون بسیار ناچیز و حتی صفره رو بزرگ‌نمایی کنیم. بدین ‌ترتیب ما همیشه و در هر لحظه چیزی برای ایجاد حس ترس در خودمون داریم.

در پیشگفتار کتاب، جمله جالبی وجود داره که منظورم رو بهتر میرسونه:

یک خصیصه تناقض‌آمیز فرهنگ ترس این است که ترس درست زمانی سر بر می‌آورد که با احتساب همه جوانب، زندگی ما نسبت به هر دوره تاریخی دیگری امن‌تر است.

درواقع ما با حس ترس خودمون رو تبدیل به موجودی محدود، بدون آرامش و همیشه نگران می‌کنیم.

فصل موردعلاقه‌ام، فصل اول، فرهنگ ترس:

آسیب‌پذیری و شکنندگی ما بدان معناست که بیش از چیزهایی که می‌کوشیم به دست آوریم، چیزهایی هست که می‌خواهیم از آنها بگریزیم.

حقیقت اینه که زندگی پر از خطرات و تهدیدهاست و ما برای محافظت از خودمون و همینطور بقا، نیاز به این حس داریم. اما نکته اینجاست که این ترس وقتی از حد بگذره و بدون تحقیق و درک درست از وقایع باشه، ما رو به سمت قوانین سفت و سخت، نگرانی‌های بی‌مورد و سیاست‌ها و فریب‌های رسانه‌ای سوق میده.

به طور مثال، یک نظرسنجی از افراد شاغل در یک شرکت وسایل ایمنی صورت‌ گرفت که پرسیده شد چقدر از وقوع پدیده‌های گوناگون می‌ترسن و بنظرشون بیشتر از قبل رخ میدن. طبق نتایج به دست اومده، نگرانی‌ها به ترتیب از بیشتر به کمتر، درباره جنایت‌های خشونت‌بار، وقوع تصادفات جاده‌ای، اعمال تروریستی، آتش‌سوزی، بلایای طبیعی و ... بوده. درحالیکه طبق آمار واقعی، میزان خطر بسیاری از پدیده‌های این‌چنینی کاهش داشته.

همینطور درباره سوءاستفاده مقامات از ترس به نفع خودشون اینطور میگه که با استفاده از ایجاد ترس میشه مردم رو پای رسانه‌ها و تلویزیون نشوند و پیام‌های سیاسی رو منتقل کرد.

قدیمی‌ترین احساس انسانی ترس است، و قوی‌ترین و قدیمی‌ترین شکل ترس، ترس از ناشناخته‌هاست.
"ایچ. پی. لاوکرافت"

این از جملات محبوب من در فصل دوم این کتابه. درواقع این چیزیه که خودم بهش اعتقاد دارم و حالا در این کتاب به چشمم خورد. من فکر میکنم گاهی ترسِ ما از پدیده‌ها با شناختشون از بین میره. درواقع متوجه میشیم که واقعا خطرناک نبوده یا تهدیدی برای ما وجود نداشته. یعنی حس ترس ِما برگرفته از این مسئله هست که نمیدونیم ممکنه چه خطری در کمین باشه یا اصلا درک اشتباهی از اون پدیده داریم.

ترس وقتی که خیلی نزدیک نشود لذت‌آفرین است.

این جمله در فصل چهارم به نکته جالبی اشاره میکنه. بذارید از مثال خود کتاب کمک بگیرم. فرض کنید وسط یک زلزله یا گردباد گیر افتاده باشید. در این وضعیت جون شما واقعا در خطر هست و قطعا ترسی که تجربه می‌کنید لذت‌بخش نخواهد بود. حالا فرض کنید این حوادث رو در یک فیلم ببینید. شما از خطر دور هستید و یک فاصله ایمن ایجاد کردید. بنابراین شما میتونید با تجربه پدیده‌هایی خارج از زندگی واقعی از این دست اتفاقات لذت ببرید. از طرفی بر موقعیت مسلط هستید و هرزمان بخواید میتونید فیلم رو نگه داشته و اون رو پشت سر بذارید.

روایت جالبی هم در فصل هفتم، فراسوی ترس نوشته شده:

آدام فیلیپس، یکی از روان‌کاوان مشهور،لطیفه‌ای نقل می‌کند درباره یک خارجی که بیرون در خانه‌اش در لندن ایستاده بود و مشت‌مشت دانه‌های ذرت روی زمین می‌پاشید. یک انگلیسی که از آنجا عبور می‌کند پیش می‌رود و از او دلیل این کارش را می‌پرسد. آن خارجی جواب می‌دهد:«برای دور نگاه داشتن ببرها.» مرد انگلیسی می‌گوید:«اینجا که ببری نیست.» و خارجی جواب می‌دهد:«پس معلوم است این کار موثر افتاده.»

شاید مهم‌ترین نتیجه این فصل این باشه که گول سروصدای رسانه‌ها و اغراق فروشنده‌ها و دروغ خبرگزاری‌ها رو نخوریم. قبلا جایی خوندم که برای هر متنی در رسانه، یک فرامتن وجود داره که هدف اصلی نوشته شدن متن رو نشون میده. گاهی برای رسیدن به اون فرامتن، از ابزار القای ترس در متن استفاده میشه. پس سعی کنیم زودباور نباشیم و به خاطر چیزهایی که احتمال وقوعشون پایینه یا تاثیر زیادی بر زندگی ما ندارن یا دروغ‌های رسانه‌ای برای فروش محصول یا خدمتی به ما، ترس به دلمون راه ندیم.

احتیاط خوبه؛ مثل وقتی که میخوایم از خیابون رد بشیم و مراقب ماشین‌ها هستیم. اما ترسی که باعث میشه پا به خیابون نذاریم مخربه. ما رو منفعل میکنه و کم‌کم لذت زندگی رو از ما میگیره. مراقب ترس‌هامون باشیم.

مواردی که باعث میشه کتاب رو پیشنهاد نکنم:

  • نتونست کمک خوبی برای برطرف ساختن ترس‌های من باشه. یعنی راهکار عملی نداده. بیشتر شبیه به معرفی‌نامه ترس میمونه. آغاز کتاب جوریه که فکر میکنی اومده ترس‌هارو بشوره ببره ولی زهی خیال باطل!
  • بعضی قسمت‌ها الکی زیاد توضیح داده بود و نتیجه؟ هیچی! مثلا تفاوت ترس و اضطراب. از نظریات بقیه برای توضیحش استفاده میکنه اما میگه قبولشون نداره. درآخر هم میبینیم نظر بقیه رد شده، کلی حرفای نویسنده رو خوندیم اما نظر جدیدی هم مطرح نشده.
  • از یکسری بدیهیات مثال میزنه تا باهاش ارتباط بگیریم اما بعد رهاش کرده و برای توضیحش واقعا وقت نذاشته. مثلا میگه بعضیامون در کودکی از هیولای زیر تخت می‌ترسیدیم بعد فقط میاد میگه دلیلش اینه که این در دسته ترس از ناشناخته‌ها طبقه‌بندی میشه و این بزرگترین نوع ترسه و هیچ توضیح دیگه‌ای وجود نداره!
  • جملات مبهم و نامفهوم داره. مثلا اینکه میگه "عادت‌ها پاره‌های جهان رو به وصل میکنن و کلی می‌سازن که در اون تک‌تکِ چیزها می‌تونن شاخص و معنادار باشن." حداقل من نفهمیدم. حالا شایدم بقیه سر در بیارن چی میخواسته بگه.

بنظرم کتاب برای یک بار خوندن مناسبه اما اینطور نیست که به کسی پیشنهاد کنم حتما بخونه.
این پست جهت شرکت در چالش کتابخوانی اردیبهشت‌ماه طاقچه پست میشود.



ترسفلسفه ترسچالش کتابخوانی طاقچهلارس اسوندسنخودیاری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید