در حاشیه یکی از شهرستان ها، برای اسکن قسمتی از یه روزنامه ای، وارد مغازه فتوکپی شدم؛ یه پسربچه ای، بدون جوراب و با دمپایی پلاستیکی و بدون بالاپوش و در حالی که لباس گرم و خوبی هم به تن نداشت و کمی هم مضطرب، به نظر می رسید و در قسمتی از پلیورش، یه هارمونی رنگی دیده می شد از رنگ های گرمِ زرد و قهوه ای و نارنجیِ ناشی از سوختگی که نشان از آن داشت که متعلق به خانواده متوسط به پایینی هستش و احتمالاً هم که یه دست لباس بیشتر نداشته و ناگزیر بوده لباسشو، روی بخاری و با شتاب، خشکش بکنه، با یه پنج هزار تومانی لوله کرده و مچاله شده در دست که محکم گرفته بود، وارد مغازه شد؛ از خانم پشت کامپیوتر، می خواست تا انشایی رو با موضوع علم، بهتر است یا ثروت؟ از کامپیوتر دربیاره و چاپ کنه براش و چه قدر هم عجله داشت و هی، خواسته اشو تکرار می کرد. ازش پرسیدم: کلاس چندمی؟ گفت: پنجم هستم. گفتم: چرا عجله می کنی؟ گفت: راهم دوره؛ هوا هم تاریک شده؛ واسه همین، عجله دارم. نوبتم را به او دادم و از خانم خواستم کارشو زودتر راه بندازه و برای چندمین بار و تا منزل، در ذهنم مرور کردم اینکه آیا علم بهتر است یا ثروت؟ اون روز، بعد از گذشت چندین سال و برخلاف متن انشاهای دوران تحصیلی ام که همه اش می نوشتیم: علم، بهتر است و در آخر هم همونو نتیجه گیری می کردیم که علم، بهتر است، داشتم به این نتیجه می رسیدم که نه علم به تنهایی، بهتر است و نه ثروت به تنهایی، بهتر است؛ بلکه علم و ثروت، مکمل همدیگه هستند و در کنار هم هستن که نتیجه می دن. من تازه می فهمیدم که علم و ثروت، مسیر همدیگه رو هموار می کنن و در مقابل هم نیستن. اصلاً این موضوع انشاء به نظرم، از همون اولش غلط بوده؛ چون جوری مطرح می شد که انگار علم و ثروت، دشمن هم هستن و در مقابل همدیگه قرار دارن. وانمود کردن اینکه علم، بهتر است، یک نسل رو به تنبلی و تباهی کشید و امروز، شاهد جوان هایی هستیم بی کار و بی پول که کارشناسی و ارشد و دکترا دارن اما نتونستن وارد بازار کار و درآمدزایی و کسب و کار بشن؛ چون فکر کردن علم، بهتر است! مقایسه اینجوری علم با ثروت، یه کار اشتباهی بود؛ نمی دونم چه کسی برای اولین بار، این موضوع رو برای درس انشاء مطرح کرده! و هنوز هم که هنوزه دارن این موضوع رو مطرح می کنن.