هروقت، به مرغ و خروسام، اردک و غازام، دون می ریختم، خروس لاری، سینه اشو صاف می کرد؛ می رفت جلو و به مرغ و خروسای دیگه، اجازه نمی داد جلو بیان و دون بخورن؛ هر مرغ و خروسی هم که جرأت می کرد بره جلو تا بلکه چندتا دون برداره، فوری با پنجه هاش اونارو می زد. چندبار با قاشق و دسته کلید توی دستم، به سرش زده بودم؛ هربار که قاشق به جمجمه سرش می خورد، دیرینگی صدا می داد؛ معلوم بود که دردش می آد اما اصلاً به خودش نمی آورد؛ یه نگاهی به بالا می نداخت و دوباره خیلی خونسرد، شروع می کرد به خوردن؛ شاید توی دلش، چندتا فحش خروسی هم بهم می داد. تنبیه اینجوری، فایده ای نداشت. وقتی علت قلدریشو بررسی کردم، دیدم احتمالاً سه تا امتیاز ویژه، اونو مغرورش کرده: یکی، قد بلندش بود؛ یکی هم پنجه های قویش بود و یکی اینکه پرهای رنگی بسیار زیبا و خیره کننده ای داشت. قدشو که نمی شد کوتاهش کرد؛ به پنجه هاش هم که نمی شد دست بزنی؛ اومدم پرهای سر و گردنشو، به کلی کندم؛ به نظرم، اینجوری یکی از عوامل غرورشو درهم شکستم؛ خروسه وقتی متوجه شد و دید سرو گردنش لخته، یه کم نرمتر شد؛ اون از اون موقع به بعد و تا وقتی که سر و گردنش دوباره پر درآوردن، دیگه با کسی کاری نداشت.