Mohammad Reza Bagherpour
Mohammad Reza Bagherpour
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

یک بسته قطاب و یک توفیق اجباری...

در بازار شاه عبدالعظیم، داشتیم قدم می زدیم که رفتم یه بسته قطاب گرفتم تا اون چند دقیقه ای رو که داخل بازار هستیم، قطابی هم خورده باشیم. بسته نایلونی رو باز کردم؛ تا بسته رو باز کردم، از هر طرف، دستی به طرف قطاب ها دراز شد! و در همون لحظات اولیه، همراه با جمله پشتِ سرِ همِ قبول باشه، قبول باشه، قطاب ها تموم شد! من البته موفق شدم یکی بخورم. موضوع رو که تحلیل کردم، دیدم چون اونجا، نذری و احسان، همیشه و زیاد هم معموله تا جایی که وسط بازار، در محل گذر زائران، یه طبق بزرگی، روی چهارپایه می ذارند و خرمای زیادی، روش می ریزند، مردم، فکر کردن من هم دارم احسان می دم...

احسانقطابمحمدرضا باقرپورزیارتشاه عبدالعظیم
نویسنده، ویراستار متن های فارسی، داستانک و مینیمال نویس. http://bagherpour.rozblog.com/ صاحب طولانی ترین متن فارسیِ بی نقطه با 6280 کلمه، مؤلف کتاب «سراب هویت» Telegram: @laylalalaylaylalalaylaylalay
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید