حَنسا
حَنسا
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

مترسک

سلام.

اول متن عربی، بعد ترجمه فارسی، بعد لطفا اگه نکته ای بود، کامنت لطفا.

شکرا

یک روز از مترسکی پرسیدم:(از اینکه در این دشت تنهایی، خسته نشدی؟)

گفت:(کار من ترساندن است و آنقدر لذت‌بخش است که با چیزی قابل قیاس نیست. مگر می‌شود راضی نباشم؟)

کمی فکر کردم و گفتم:(جواب خوبی بود. من هم مزه این لذت را زیر زبانم حس کردم.)

مترسک گفت :(فکر نکنم! طعم این لذت را فقط چون منی می‌چشد، هیبتی پر از کاه.)

از آنجا رفتم و ندانستم پاسخش تعریف از من بود یا تحقیر من!

یک سال گذشت و مترسک فیلسوفی بزرگ شد.

وقتی دوباره از کنارش رد شدم، دو کلاغ زیر کلاهش لانه می‌ساختند.

ادبیات عربالمجنونجبران خلیل جبران
من فقط یه نقطه از خنساء کمتر دارم?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید