این یادداشت را محرم سه سال پیش نوشته ام، در مواجهه با محرمی کرونایی. اما فکر میکنم، بجز یک سطر، باقی مطلب همچنان پابرجاست.
اول.
همیشه کوشش روشنفکرمآبانه ای وجود داشته که آئین های دسته جمعی محرم را، همین سنت های خیابانی پر از طبل و زنجیر را، تحقیر، و در عوض شکل فرهیخته تری را جایگزین درست تر آن معرفی کند، چیزی مثلا از جنس دورشدن از قیل و قال طبل ها و زنجیرها و معرکه گیری های مداحان، و گوشه ای آرام نشستن و پیرامون معارف حقیقی کربلا و قیام امام حسین اندیشیدن و در مکتب واقعی حسین درس آموختن!
فانتزی قشنگی است؛ تصور اینکه شیعیان حسین، ده شب محرم را، به کلاس درسی بزرگ تبدیل کنند و در آن، هرساله، پیام راستین نهضت و قیام امامشان را دوره کنند و از آن درس بگیرند و سالک حقیقی راه امام شهید باشند، اما، اگر منصف باشیم، چنین درسی وجود ندارد، چنین پیامی باقی نمانده است، و چنین کلاس درسی نیز، دستکم دیگر در این زمانه، هرگز تشکیل شدن نتواند.
محرم هرچه دارد، از همین آئین های پرسروصداست، و اگر این محرم است که اسلام را[بخوانیم تشیع را] زنده نگه داشته، بدون تردید این آئین های پرسروصدا هم محرم را زنده نگه داشته اند.
تجربه این محرم کرونایی، مانور خوبی از وضعیتی است که آئین کمرنگ شده باشد؛ واضح است که چیزی باقی نمیماند.
دوم.
اینجا هم اتفاقا، یکی دیگر از همان حوزه هایی است که به باور نگارنده، ذهن آشفته روشنفکر ایرانی، از واقعیت های سیال کف جامعه عقب مانده است، و بدتر آنکه هنوز حاضر به پذیرش این شکست نیست و تسلیم نمیشود، هنوز هم هر ساله با پمپاژ کلیشه های نخ نماشده ای از لزوم درس گرفتن از معارف حقیقی محرم، سعی دارد "کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا" را دست مایه استخراج مضامینی تحول آفرین و برانگیزاننده از آن رویداد تاریخی کند و اینگونه عاشورا را بزعم خود زنده نگه دارد،حال آنکه عاشورا، برخلاف تبلیغات، اتفاقا نه با پیامش، که تنها با صدای طبل و زنجیرها زنده میماند!
سوم.
ذهن آشفته به اصطلاح اندیشمند ایرانی، نه جسارت به چالش کشیدن اصل را دارد، که به معنای رودررو شدن با احساسات عمومی است، نه میتواند تن به تائید این واقعیت های میدانی بدهد و آئین های بنظر سخیف جاری در کف خیابان را برسمیت بشناسد، به ناچار برای اینکه از قافله عقب نماند، و عریضه خالی نباشد، مدام باید این داستان تکراری را سر هم کند که حسینی بودن به شور نیست، به شعور است. روایت نخ نماشده ای که در آن طبل و زنجیر، زشت و سخیف و سطحی، و در مقابل شناختن شمر زمانه و قیام بر ظلم و غور در معارف نهضت راستین حسین و چیزهایی از این قبیل متعالی و عمیق اند. این رویکرد، به گمانم هرگز هیچ دستاورد اجتماعی ولو کوچکی نداشته، بعید میدانم زندگی های فردی زیادی را هم دستخوش تحول بلندمدت کرده باشد، در عوض به وفور در ایجاد یک عذاب وجدان کاذب در ذهن کسر بزرگی از جامعه هدف موفق بوده است. کسر بزرگی که از شور آئینی محرم لذت میبرده است، و همیشه از اینکه مبادا در همین سطح سخیف از عاشورا متوقف مانده و توشه واقعی از محرم نگرفته خود را سرزنش میکرده است.
بعید میدانم امروزه روز دیگر بتوان از محرم و ظرفیت آن، برای شوراندن جماعتی استفاده سیاسی کرد، یا آن را دستاویز نهضتی اجتماعی قرار داد، یا از دلش تئوری هایی بیرون کشید و فرمول هایی برای فکر و عمل مردم تولید کرد.
چهارم.
خلق الله، عزادار حسین اند، چنانچه در طول تاریخ تشیع بوده اند، بی هیچ پیله و حیله ای. قاطبه شیعیان هم [اگر نخبگان آشفته ذهن شان اجازه میدادند و بر آتش تنور فلسفه ورزی های عاشورایی نمیدمیدند] ادعای عبرت گرفتن و نهضت ساختن و کسب تحول روحی بخصوصی از آن نداشته اند و هنوز هم ندارند. برای نخبگان اجتماعی هم بد نیست اگر بکوشند خود را تا همین مرحله ارتقا دهند و بیش از این از عوام جا نمانند، مقام ناسود بخش "معلم" را کناربگذارند و اجازه دهند جامعه آنچه را درست است، به درستی انجام دهد؛ عزادار حسین باشد. همین. محرم و عاشورا، مجلس عزای حسین است، گردهمایی سوگواران یک مصیبت، میشود این سوگواری ملی را با تمام آئین هایش برسمیت شناخت، و لزومی ندارد برایش تئوری پردازی کرد. مسئولیت روشنفکر پرادعای ایرانی، نه رد و نفی و مبارزه با آن است (چنانچه بعضی ها با تیغ خرافه ستیزی و به بهانه آگاهی بخشی چنان میکنند) و نه دوختن جامه های گشاد تفسیر و تاویل بر تن آن است (چنانچه بعضی دیگر به بهانه عبرت و درس و پیام و معارف حقیقی میکنند)، خواص اندیشه گر ما نشان داده اند که در هردوی اینها بی نهایت نالایق و از عوام عملگرایشان بسی عقب ترند: هم در آگاهی بخشیدن، و هم در آشتی دادن آشتی ناپذیرها. مسئولیت آنانکه دغدغه اندیشه دارند و همراه شدن با جماعت را سخیف میدانند و گمان میکنند حتما باید در مواجهه با هر پدیده اجتماعی، نسخه ای روشنفکرانه بپیچند، در مواجه با عاشورا نیز همچون همه سنت های ریشه دار اجتماعی، بمراتب ساده تر است؛ دست از انگولک کردن برداشتن، با احترام کنار ایستادن و برسمیت شناختن.
کندوکاو در چون و چرای آن مصیبت و از دلش نیروی پیشرانی برای تحول جان و جهان بیرون کشیدن، گناه نابخشودنی فیلسوفان گناهکارست، که همچون دیگر گناهانشان، هرگز آبی برای کسی گرم نکرده، رنجی نکاسته و به استقرار حقیقتی نینجامیده اند، و تنها بر کلاف سردرگم و گره خورده ذهن آشفته ایرانی، گره هایی بیشتر زده اند.