در این مقاله قرار است با طرح چند سوال با سایه بیشتر آشنا شویم و به دنبال سایه برویم تا در مقالات بعدی بهتر بتوانیم با آن کار کنیم. سایه یکی از مهم ترین مفهوم هایی است که در روانشناسی تا به حال به آن پرداخته شده است. جان استنفورد یکی ازاساتید روانشناسی یونگ میگوید: به خاطر کشف و معرفی مبحث سایه باید به پروفسور کارل گوستاو یونگ جایزه صلح نوبل اعطا شود.
زمانی که ما کودکی بیش نبودیم با کل وجود خود در صلح بودیم و زمانی که به ما گفته شد که عصبانی نباش، خشمگین نباش، حریص نباش و هزاران نباش دیگر، در واقع قسمت هایی از وجود خود را کنار میزنیم تا پدر و مادر ما را بپذیرند. کمی بعد که نوجوانی میرسیم برای اینکه در جمع دوستان خود فوتبال بازی کنیم باید باز کمی از وجود خود را پنهان کنیم تا آن ها ما را در بازی راه بدهند.
حالا وقت جوانی است و ما به اجتماع وارد میشویم و برای پذیرفته شدن، باید باز کمی از وجود خود را پنهان کنیم. این انکار و پس زدن ویژگی های ما به کامل بودن ما کمک نمیکند. کامل یعنی این که ما همه را باهم داشته باشیم. تاریک و روشن، خوب و بد.
این فرهنگ غلط که عده ای را به خوب و عده ای را به بد تقسیم میکند، برای رفتار های بد ما به ما احساس شرم میدهد و ما برای اینکه بتوانیم جزو آدم های خوب باشیم باید حتما آخرین باشیم و وجود خود را انکار کنیم. این احساس شرم مانند یک کوله پشتی همیشه بر روی شانه های ما خواهد بود. سایه در واقع مانند نگه داشتن یک توپ فوتبال زیر آب است و بلاخره روزی با فشار خود را نمایان میکند.
ما از کار های خوب خود احساس خوبی نداریم چون این کارهای خوب نقابی است تا کارهای بد ما پنهان شود. بخشندگی ما نقابی است تا حرص و طمع ما نمایان نشود و یا مهربانی ما یک نقاب است تا عصبی بودن ما پنهان بماند. از همین رو ما هیچگاه نسبت به آدم های دیگر حس خوبی نداریم چون آنها را کامل میخواهیم و آنها گاهی عصبی میشوند و حریص. ما سریعا دست به قضاوت دیگران میزنیم چون عملا فکر میکنیم کامل بودن یعنی بی نقص بودن. کامل بودن یعنی نقص و کمال در کنار هم دیگر.
حالا متوجه میشویم که دلیل این نارضایتی ما چیست ، چون تا دیروز فکر میکردیم که دلیل آن اتفاقات بیرون است ولی حالا این حقیقت تلخ به ما میگوید که همه چیز به خاطر خود ماست. اگر ما در خانواده بهتر و یا جامعه بهتری به دنیا می آمدیم باز هم این مشکلات ممکن بود بیفتد.
یاد دارم زمانی که از کسی عصبی شدم و رشته دوستی با او را گسستم از یک ضرر بزرگ جلوگیری کردم. شاید اگر آن روز روی مهربانی از خود نشان داده بودم متحمل ضرر بزرگ مالی و عاطفی میشدم ولی همین عصبانیت بود که مرا نجات داد. در واقع با پاسخ به یک سری سوال مشخصا متوجه میشویم که چه چیز هایی را در سایه نگه داشته ایم.
به سوال های زیر با دقت جواب بدهید و آن را صادقانه تکمیل کنید. زیاد به فکر جواب نباشید تا آن را به طرزی تغییر دهید. هر چیزی که اول به ذهن تان رسید را بنویسید. این سوالات شما را کمی به قسمت های تاریک خود نزدیک میکند.
بیش از همه از چه چیزی میترسم؟
چه بخش هایی از زندگی ام به تحول و دگر گونی نیاز دارد؟
با خواندن این متن میخواهم به چه نتیجه ای برسم؟
بیش از همه میترسم دیگران چه چیزی را درباره من کشف کنند؟
بیش از همه میترسم خودم چه چیزی درباره خودم متوجه بشوم؟
بزرگترین دروغی که به خودم گفتم چه بود؟
بزرگترین دروغی که به دیگران گفتم چه بود؟
چه چیزهایی مرا از انجام آنچه برای ایجاد دگرگونی در زندگی لازم است باز میدارد؟
برای این شجاعت و جسارت شما را تحسین میکنم. شما با قسمتی از وجود تاریک خود ملاقات کردید.
سایه قسمتی از وجود ماست که در کل عمرمان آن را پنهان یا انکار کرده ایم. ما با شناخت آن و نور تابانیدن به آن به خود واقعی مان نزدیک تر میشویم و میتوانیم خودشکوفا شویم. این مقاله را با دوستان خود به اشتراک بگذارید تا آن ها هم بتوانند با خودشان روبرو شوند.
برای گوش دادن به پادکست حرکت از نو لینک زیر را لمس کنید.