بعضی شب ها خواب می دیدم که افرادی ناشناس مرا به وسط چمن زاری سبز میبرند دست و پایم را با طنابی محکم به اسب های نر قوی هیکلی می بستند و اسب ها را با شلاق های چرمین میزدنند تا از شدت درد حرکت کنند و بعد از حرکت اسب ها تمام استخوان هایم میشکست و صدای شکستنشان را می شنیدم در نهایت با جیغ از خواب می پریدم
صبح که می شد با خودم میگفتم شاید در زندگی قبلیم کسی را کشته ام و نفرینش در این زندگی مرا در بر گرفته است شاید هم در خوردن یا دیدن فیلم های هالیودی زیادروی کرده ام به هر حال هر چه بود تکرار شدنش بسیار دردناک بود وقتی با روانشناسم و روانپزشکم مطرح کردم گفتند این ها نشانه هایی از افسردگی است خواب های تو نماد هایی از افسردگی و عدم عزت نفس و غیر و غیره است راستش را بخواهید راست هم میگفتند از زمانی که تحت درمان هستم دیگران ان خواب های چرت و پرت را نمیبینم
اولش رو ادبی کردم کلا دوست دارم اینجوری مثل صادق هدایت نوشتن رو
مثال ساده )فرض کنید این منم ? شما از من به شدت متنفر هستید و یک خشمی نسبت به من دارید ولی نمیتونید بگیرید منو بزنید پس خشمتون را چیکار میکنید فرو میخورید به صورت درست تر خشم را سرکوب میکنید این خشم سرکوب شده ناپدید نشده و دقیقا میره در ناهشیارتون جایی که بهش دسترسی ندارین حالا شب میخوابین و طور عامیانه همچی ریلکس میشه مغرتون دیگه ازاد ازاد تو روانشناسی و از دیدگاه روان کاوی میگن سطح دفاع ها میاد پایین این که دفاع چی رو بعد توضیح میدم خدمتتون خوب رسیدم به این که ریلکس شدین حالا تمام انچه درناهشیاره میاد به سمت هشیار و با شکلی متفاوت و نمادین
مثلا )خواب منو دیدی با این چهره ?که داری میگیری میزنیش و خشم رو خالی میکنی یا برعکس من دارم تو رو میزنم البته این یک مثاله و تعبیر خواب به این سادگیا نیست اون فروید که پدر علم روانکاوی و دیگه اخر تعبیر خواب بود هم میگفت باید روانکاو خیلی باهوش باشه کلی درمورد تاریخ و... خونده باشه بعد بیاد تعبیر کنه
حالا چرا تاریخ اینم بذارید تو یک پست دیگه بگم