نیازمندان خانه درختی
نیازمندان خانه درختی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

مجموعه جستارهای "جایی که پرنده پَر نمی‌زند."

از مجموعه نقاشی روباه.
از مجموعه نقاشی روباه.

بخش دوم

اگر از پرواز نمی‌ترسیدم یا چترباز می‌شدم یا شیشه‌های برج میلاد را تمیز می‌کردم! روی کاناپه چند میلیون دلاری‌ام لَم داده‌ بودم و داشتم بلند پروازی می‌کردم. چقدر دوست داشتنی‌. مثل یک آگهی تبلیغاتی بود. کانال را عوض کردم. فکر خوبی نبود که مرا به پشت یک راکت ببندند. اگر دلم برای خانه تنگ می‌شد چه؟ یا اگر می‌خواستم دوباره برنامه‌ی تلویزیونی مورد علاقه‌ام را ببینم چه؟ باید یک گاز بزرگ به ساندویچم می‌زدم. هواپیما داشت می‌آمد. اما قبلش باید پیتزایی را که سفارش داده بودم، تحویل می‌گرفتم. درست متوجه نشدم، در را که باز کردم ابرها آمدند و روی کاناپه نشستند. پس پیتزا کو؟ لابد پیتزا را هم خورده بودند. انگاری مهمان‌های خپل و سفید ما خیلی پُررو هستند. به یکی‌شان گفتم: شکمت را از روی میز بردار. و نفهمیدم چرا همه شکمشان را گذاشتند روی میز. انگار زبان من را نمی‌فهمند. باشد، می‌توانم بخرمشان. پیشنهاد یک معامله. چطور است از مبالغ پایین شروع کنم. برای آخر هفته پول نیاز دارم. برای همین باید نوشابه را تا تَه سر بکشم. حالا شکم من هم گنده شده بود. سوال اصلی این بود که چطور ابرها آدرس خانه‌ی مرا پیدا کرده‌اند؟ و اصلا چطور به طبقه‌ی منهای۳ آمده‌اند؟ شاید از پشت اتاقک نگهبانی رد شده‌اند. ابرها موجودات عجیبی هستند. جلوی میز تلویزیون آنقدر سایه افتاده بود که باید چند دقیقه‌ای دنبال سایه خودم می‌گشتم. یک هواپیما داخل ابرها. ((به صندلی‌هایتان تکیه دهید. کمر بندها را ببندید. می‌خواهیم فرود آییم.)) این را خلبان گفت. انتظار عجیبی است. یک هواپیما می‌خواهد داخل اتاق کوچولو من فرود بیاد. راستش باید همه را بیرون کنم. (( هی مواظب باش! )) یکی از میهمانان داشت جواهرات سلطنتی را می‌بلعید. و چه فاجعه‌ای! خوب شد قورتش نداد و من به موقع توانستم آن را از دهانش بیرون بیاورم. همین حالا یکی از سفینه‌های ناسا از جلوی چشمانم دور شد. کم‌کم واحد کوچولو و زیبایم داشت تبدیل می‌شد به یک ایستگاه فضایی. یک پرنده داخل هواپیماست. جیغ نکشید. حواستان به فرود اضطراری باشد. نترسید کمی قوز کنید و از پشت پنجره‌ی هواپیما به وضعیت شلخته‌ی من نگاهی بیاندازید. خجالت نکشید. من روی ابرها نشسته‌ام و دارم به شما نگاه می‌کنم، شماهایی که از پرواز می‌ترسید. ترس مرا به اینجا رساند. اینجا که بنشینم و خیال ببافم از نپریدن‌ها و بال نزدن‌ها. روی هم رفته ۳۶۵ روز است که نپریده‌ام و دارم دست دست می‌کنم. فردا پرواز می‌کنم و شما من را در آسمان می‌بینید که دارم چشمک می‌زنم. ردیف دوم، صندلی ۳.

نویسنده: محمدپارسا حسن‌زاده(م. آوَخ)
برای برادرم اوراسیا و خواهرم خورشید.
۲۳ آذر ۱۴۰۲
جستار نویسیادبیاتبخش دوم
نویسندگی کار سختیه، ولی زندگی کردن سخت‌تره.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید