دارم رانندگی میکنم. پشت مینیبوس نوشته «تو قبلهگاه منی ...» یاد معین میافتم: « تو مکه عشقی و من عاشق رو به قبله تم». شعرِ فارسی، لوس و بیمزه شده. از آن طبع لطیف و پراحساس سعدی رسیدهایم به این حرفهای سطحی و دم دستی.
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
یادش بخیر چه لطفی داشت چَه چَه زدنهای شجریان. از آن شعر و صدا رسیدهایم به این قبلهگاه.
«تو قبلهگاه منی ...» یک حس آشنایی دارد. «تو قبلهگاه منی.. تکیهگاه منی» خدایا کجا شنیدهام؟ نوک زبانم است. خیلی آشناست. همان طور که رانندگی میکنم توی گوشی جستجو (گوگل) میکنم. گفتم آشناست؛ این را قربانی خوانده:
پناه منی تکیهگاه منی؛ که زمزمهات مانده در گوشم
گناه منی بیگناه منی! که بار غمت مانده بر دوشم
همین اسفند پارسال رفتیم کنسرت قربانی توی سیتی سنتر. همین آهنگ را خواند. خانوادگی رفته بودیم و همه خرکیف برگشتیم. نگاهم به راننده مینیبوس بهتر میشود. حتما آدم مشدی و بامرامیست. نوک مدادی را ببین! تمیز، بیست، قشنگ؛ بر عکس ۲۰۶ من که چلغوز باران شده. این هم از بخت بدم. بخت چلغوزیام. پرندهها روی ماشین من برینند؛ روی مینیبوس نوک مدادی آواز بخوانند! بگذار آن راننده مینیبوس هم خوشش باشد. معمولا این رانندهها آدمهای مردمدار و باصفایی هستند.
به خروجی میرسیم. یک تیبا عقب عقب میآید تا از همین خروجی خارج شود. چه کار احمقانهای! ما ایرانیها کی رانندگی یاد میگیریم؟ مینیبوس سرعتش را کم میکند و راه خروجی را میبندد تا حال تیبا را بگیرد. داداش چرا راه رو بستی؟ آن تیبا به ما چه ربطی دارد؟ سر ظهری، در این گرما سرت درد میکند؟ ظاهرا راننده مینیبوس این طور فکر نمیکند. سرش را از شیشه بیرون آورده داد میزند: «اتوبان جای عقب آمدن نیست؛ میفهمی؟» تیبا پیاده میشود داد میزند: «من توی مسیر خودم هستم. چیکار به تو دارم؟»
راننده مینی بوس دوباره داد میزند. در این فرصت آهنگ قربانی را دانلود میکنم.
تو آه منی اشتباه منی؛ چگونه هنوز از تو میگویم
تو همسفر نیمه راه منی؛ چگونه هنوز از تو میگویم
کل کل ادامه دارد. بقیه با بوق میخواهند این بساط را جمع کنند. ظهر تابستان خفه شدیم از گرما. آدم میماند با این مشکلات صد تا یه غاز چه کند؟ واقعا جای پلیس خالیست. احتمالا توی چارباغ با یکی از همین ونها در حال ارشاد دختران بیحجاب هستند. مگر ون برای تربیت است؟
مردم با بوقهایشان راست میگویند. مینیبوس باید برود؛ اتوبان که کلاس درس نیست که طرف چیزی یاد بگیرد. جای تربیت خانواده و مدرسه است. یک بار تصادف کند آدم میشود؛ شاید هم نشد. یک ماشینی که میخواست زرنگی کند پرش به پر پرایدی گرفت. سپر به لحظه کنده شد! حالا همه چشمها میآید به سمت سپر پراید.
راننده پراید پیاده شد؛ با تحیر به سپر نگاه کرد. من هم متحیرم مرد به این درشتی چطور توی پراید جا میشود. شکم برآمدهای دارد و موهایش تازه کوتاه شده. البته روی سبیلهایش تعصب دارد چون پرپشت هستند و صورتش را پر کردهاند. مرد سپر را وارسی کرد؛ بعد آن را بلند کرد برد بالای سرش! همه تماشاگر این لحظهاند. خداییش این چه حرکتیست؟ صدای بوقها قطع میشود. یک عده با موبایل فیلم میگیرند. ترافیک آن طرف اتوبان هم کند میشود. همه در حال تماشای شیرینکاری راننده پراید هستند!
تولید داخل را ببین! انگار با تف چسباندهاند! به خدا اگر پیکان بود با سپرش همه را صاف میکرد. سیبیلو سپر را بالا گرفته و میچرخد تا همه خوب ببینند. معلوم نیست دقیقا میخواهد چه پیامی بدهد. میخواهد به ساپیا حالی کند که این ماشین کیفیت ندارد؟ یا این که میخواهد عکسش را کامل همه دوربینها بگیرند و صدقه سری همین سپر وامانده تصویرش دیده شود؟
قربانی میخواند:
بهانه ی من بغض خانه ی من؛ گرفته دلم گریه میخواهم!
خیال خوش عاشقانه ی من؛ همیشه تویی آخرین راهم!
وضع بنزین خوب نیست. کولر را خاموش میکنم. آدم در این گرما خل میشود. ظاهرا راننده مینیبوس بیخیال تربیت تیبا شد و دارد حرکت میکند. ما هم پشت سرش بیرون میرویم. تیبا همان احمق سابق سرجایش منتظر مانده تا دوباره عقب عقب بیاید. واقعا چرا بعضیها آدم نمیشوند؟ سیبیلو هم سپر را پایین آورد. نمایش تمام شد. من هم دوباره کولر را روشن میکنم!
ده دقیقه بعد خانهام. میخواهم در حیاط را باز کنم ماشین را ببرم داخل که جای کفشم را روی در حیاط میبینم. صبح اعصابم خرد بود و قفل در پارکینگ بازی در میآورد باز نمیشد. عصبانی شدم آن چنان لگدی به در بیچاره زدم که همه دلخوریها و بیاعصابیهایم جبران شود. دلم خنک شد. حالا فقط باید جای لگد را پاک کنم. جلوی در و همسایه خوب نیست.
قربانی میخواند:
تمام منی ناتمام منی؛ چه بغض بدی در گلو دارم!
بیا و بگو فکر حال منی؛ ببین که هنوز آرزو دارم
ممنون از وقت و توجهتان :)
شاد باشید