فکر میکنم به درد نخور شدهام. ۲ ماه اول امسال خیلی خوب بود. نسبتا زندگی با نظم و برنامه پیش میرفت. بعد انگار سیل آمد و همه چیزم را با خود برد. تمرکزم کمتر شد. شبها کابوس میدیدم که تا امروز به قوت و شدت باقی مانده. بیچاره ذهنم مدام هشدار میدهد و میخواهد نجاتم دهد. چه ذهن مهربان و ایثارگری دارم. تا آخرین ذره وجودش با من همراه و پشتیبان است.
از اواخر اردیبهشت تا امروز به چشم برهمزدنی گذشت. ۲ تا عروسی گرفتیم، یکی این طرف، یکی آن طرف؛ چه داستان اذیتکننده و دلآزاری داشت. همسو کردن نگاههای مختلف برای رسیدن به یک زندگی مشترک واقعا انرژی و توجه زیادی میخواست. خوشحالم این داستان با رضایت و انعطاف اطرافیانم ختم به خیر شد. قسطها تا ۱۰ ماه آینده تمام میشوند و پرونده این عروسی تمام میشود.
در این مدت تلاش کردم یک سبک زندگی درست طراحی کنم. تقریبا در مورد تغذیه راه و چاه را پیدا کردم و قرار و قاعده را درست گذاشتم. یکی زمان غذا خوردنم را سرو سامان دادم؛ ناشتایی حدود ۷، صبحانه ۱۰، ناهار ۱۳ و شام نهایتا قبل ۷. میوه هم همین لابلاها. اول صبح یک تخممرغ، شیر قهوه درجه یک با خرما و گاهی ذرت آبپز یا سیب یا انگور. از اول صبح که فاصله میگیرم حدود ۱۰ اگر برسم یکی دو تا لقمه حدود ۶۰۰ کالری حداقل میخورم. لقمهها ترکیب خاص خودم هستند. از بهترین مواد و سالمترین چیزها. ظهر با همکارها غذا میخورم و شب با همسرم یا تنها اگر شاگرد داشته باشم.
به جز تغذیه، بقیه زمینههای زندگی اسفبار بود. چند بار خیز گرفتم تحرک بدنی و باشگاهم را مرتب کنم. هزینهها، زمان و شرایطش جور نمیشود. بدتر از همه اعصابم که جور نباشد ترجیه میدهم یک گوشه وقتم را در شبکههای اجتماعی تلف کنم تا یوگا یا ورزش کنم. لعنت به این هزینهها و این شرایط. خوشبحال چند تا از دوستانم که روتین ورزشی درجه یکی دارند.
چیزی که بیش از همه آزارم میدهد وضعیت شغلی و آینده کاریام است. حس میکنم سودی برای جامعه ندارم. از همنسلان و همرشتهایهایم عقب افتادم. تنها کاری که از دستم برمیآید این که منظم و حواس جمع بچسبم به کار. روزنههای کوچکی برای تغییر هستند. باید روی همانها تمرکز کنم.
باید فکری هم برای اعصاب و روانم بکنم. با این وضعیت ممکلت، برق رفتنها، آلودگی هوا، بیاعتنایی به تخصص و دانش، وضعیت هزینهها و مخارج باید از روح و روانم محافظت کنم. مدتیست اخبار را کم کردهام. اخبار این روزها روح و روانم را به هم میریزد. پریشانم میکنند. وقتم کمتر از این حرفهاست.
به مهارت استفاده از خرده زمانها در آشفتگی و شلوغیها نیاز دارم. از تمرینهای فرانسه با دولینگو راضیام. آن جور که میخواستم پیش نرفته اما پیوسته و منظم جلو آمده. حس میکنم در کنترلم است و میتوانم به ذهنیتم برسم. از دیشب خواندن رمان سادهشده فرانسوی «دور دنیا در ۸۰ روز» از ژول ورن و داستان انگلیسی «برای یک روز بیشتر» از میچ آلبوم را شروع کردم. اپلیکشن دولینگو، TV5 Monde یا کتاب به وقتم برکت میدهند.
مشکل اینجاست شروع یک سری کارها سختتر و تمرکز خوبی طلب میکنند. مثلا کد نوشتن، گذراندن یک دوره، مقالهنویسی یا پروژه کار کردن دامنه توجه و حضور بیشتری طلب میکنند. کتاب «ذهن حواس جمع» را میخوانم؛ عالیست. توصیه کرده بود هنگام پناه بردن به اسباب اعتیاد، که در مورد من توئیتر و شطرنج است، حال و هوای درونیم را بنویسم. نتیجه عالی بود. به خاطر خستگی، فشار هزینهها، تنهایی. باید به فکر راهحلها باشم. مثلا از هوش مصنوعی کمک بگیرم. نوشتن هم هوای تازهایست.
سبک زندگیام نیاز به اصلاح فوری و جدی دارد. امیدوارم دفعه بعد که مینویسم به جز تغذیه، چیز امیدوارکننده و روشنی از مدیریت زمان، چشمانداز شغلی و فعالیت بدنیم بنویسم. فعلا تا آن روز