تراور نوآ مجری توانمند برنامه شنبه شب (Saturday Night) میگفت با زحمت زیاد توانسته بود اعتماد بنفس و مهارت کافی را برای اجرای کمدی سرپایی (stand-up comedy) پیدا کند. بعد از مدتی که توانسته بود موفقیتهای بدست آورد، پدرش میپرسد «خوب بابا حالا چیکارهای؟» تراور با لبخندی افتخارآمیز جواب میدهد «کمدین سرصحنه شدهام. کمدین سرپایی. در مراسمها مردم را میخندانم» و بابا با نیشخند میگوید: «پس تو دلقک هستی!»
من در این نوشته خاطراتم را از دلقک مینویسم. این مطلب برای من نه تنها مرور خاطرات، یک تمرین نویسندگی هم هست.
نخستین بار دلقک را در آواز محمد اصفهانی شنیدم. «به زمین خوردن دلقک، یا درآوردن شکلک، واسه اینه که تو بخندی» منظور شعر همان چارلی چاپلین صمیمی و بامزه خودمان بود. او جز پدیدههای هالیوود بود که زبان لبخند را برای بیان حرفش انتخاب کرد. فیلم «عصر جدید» چاپلین درمیان شاهکارهای هنر مدرن است و هنوز هم برای توصیف مدرنیستم استفاده میشود. انسان مدرن موجودی است که در پیچهای ماشینها را میبندد بدون آگاهی از ماهیت یا محصول کار خود.
دومین باری که از دیدن دلقکها خوشحال شدم، در فیلم «پاریس، دوست دارم» بود. این فیلم را ۱۲ کارگردان در تکههای ۱۵ دقیقهای درست کرده بودند و از کار همدیگر هم خبر نداشتند. یکی از آنها داستان دلقکی بود که در بین آدمها بدنبال عشق میگشت.
فیلم پاریس دوست دارم عیجب فیلم غمگینی بود. هر کس در جریان ماجرایی بالاخره کسی را برای دوست داشتن پیدا میکرد. تنهایی و سخت پیدا کردن آن یاری دوست داشتنی به چشم میآمد. به نظرم آن دلقک یکی از بهترین حالت عاشقانه فیلم بود.
ما در فارسی معادل شکیلی برای استنداپ کمدی نداریم. بهلول یا ملیجک واژههای قدیمی هستند. دلقک هم کمی بار منفی دارد. فرهنگ ایرانی نیاز به یک واژه داشت که از برنامههای خندوانه بیرون آمد: خنداننده.
ما خندانندهها درجه یکی داریم: ماز جبرانی، امید جلیلی، مکس امینی، حسن ریوندی، امپراطور کوزکو و آدمهای درجه یک دیگری که با آنها خندیدهام و غم دنیا را از یاد بردهام. من به آنها به دید الگو نگاه میکنم.
به کارگاه سروش صحت که رفته بودیم دوستم گفت «سروش خیلی دلقک است!» فکر کردم مسخره میکند یا سروش را تحقیر کرد. اما ادامه داد: «کارش را خوب بلد است یک جوری با صدا و حرکاتش مردمو میخندونه که سرحال میشی؛ میفهمه موقعیت رو.»
در ساختمان پزشکان سروش نشان داده که میداند چه طور موقعیتهای طنز ایجاد کند. جوری با جان کلام بازی میکند، لحن و ریتم را دستکاری میکند که مخاطب در موقعیتی غیرمنتظره قرار میگیرد. من از لهجه اصفهانی سروش هم خوشم مییاد. به داستان حس تعلق میدهد.
با وجودی که دلقک هم مثل ما آدم است و رنج را حس میکند، با این وجود آنها را پشت دلش نگه میدارد و خندیدن را به ما نشان میدهد. زندگی بدون آنها بیش از حد جدی، حوصلهسربر و خسته کننده است.
پشت این چهره خندون، اون همیشه غصه داره، این همه شکلک و بازی، واسه نونه در میاره
پرنیان کتابی به نام «زندگی برازنده من» به من داده است که در مورد کهن الگوهای دوازدهگانه گفته است. در مورد دلقک گفته است:
دلقک میخواهد مزه زندگی را بچشد و آن را کاملا تجربه کند. دلقک راه لذت بردن از زندگی را میشناسد. او مهارت خاصی در استفاده از طنز و شوخی برای فرونشاندن خشم، خجالتزدگی و نزاع از خود نشان میدهد. اگر کهنالگوی دلقک درتان فعال است، شما زندگی را برای لذت بردن میخواهید.
چالشهای کهن الگوی دلقک: احتمال دارد بیمسئولیت، افراطی یا جلف جلوه کنید. در ضمن ممکن است دیگران شما را حقهباز با زبان چرب و گرم ببینند که میخواهید سواستفاده کنید یا به آنها آسیب برسانید. این امکان هم وجود که تواناییهایتان جدی گرفته نشود.
ما هر روز ماسک به صورت میزنیم و نقشهای متفاوتی را بازی میکنیم. دلقکها اما قواعد بازی را برهم زدهاند. آنها از رو بازی میکنند. ماسک را میبینی و میدانی هدفش خنداندن توست. آنها مثل همه سختیهای روزگارند اما مخفی میکنند. من دلقکها را موجوداتی صادق و مهربان میبینم و میخواهم دلقک خوبی باشم.