ویرگول
ورودثبت نام
حسن شیخ
حسن شیخ
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

یلدای من، توران خانم

به رسم هر سال شب یلدا خانه توران میرهادی جمع شدیم. توران خانم این رسم را گذاشته بود که همه از هم خبردار و پیوندها حفظ شوند. من آن زمان تازه وارد سی و هفت سالگی شده بودم اما عموم حاضرین جلسه از من بزرگتر بودند. من نسل آخری بودم که با افتخار شاگرد توران خانم بود و بعد از آن و به توصیه پزشک تدریس را کنار گذاشت و وارد کارهای تشکیلاتی مدرسه و موسسه شد.

آقای محبی‌نیا با آن کله کچل و سبیل خوشگل‌ش شروع کرد خاطرات‌ش از توران خانم را بگوید. «من در مدرسه قبلی‌ام افتضاح بودم. وقتی به مدرسه فرهاد آمدم توران خانم دستم را گرفت؛ به چشمانم نگاه کرد و گفت من به تو اعتماد دارم. می‌دانم در مدرسه فرهاد رشد می‌کنی. آن چند کلمه مرا تکان داد. از آن به ...» فقط چرند می‌گوید. آخه کچل زشت تو این همه خاطره را هر سال باید عینا تکرار کنی؟ خیار را در ظرف ریز ریز می‌کردم. بغل دستی‌ام لبخندی زد و گفت: «سالادی خیار خُرد می‌کنید؟» یک جایی زندگی ما را مثل همین خیار خرد می‌کند، اول پوست‌مان را می‌کند، بعد نمک می‌پاشد و درسته قورتمان می‌دهد. با یک لبخند زورکی گفتم: «این جوری خیارها نمکی‌تر می‌شوند. می‌خواهید امتحان کنید؟»

توران خانم درآمد و گفت: «حالا در این یکساله به چه موفقیتی‌هایی رسیده‌اید؟» چه موفقیتی؟ انگار این یکسال در زندگی من گم شده بود؛ مثل همه سال‌های قبلش. «حسن آقا امسال کجایید؟ از خوبی‌هایتان بگویید.» من آنجایی که می‌خواستم نبودم. من هیچکس نبودم. به من که اشاره کردند، گفتم: «بله، بله، من هم همین طور؛ امسال خدا رو شکر خوب بود. دارم ترفیع می‌گیرم. جای خوبی در آموزش و پرورش اصفهان پیدا کردم.» یکسری چاخان کردم از بقیه کم نیاورم. کِه‌کِه به این زندگی که من هیچکس نیستم. اگر کسی بودم که جواب رد نمی‌شنیدم. توران خانم به من لبخندی زد و دست به عصا رفت سمت آشپزخانه. هی، خوش‌بحالش. بچه‌ها، شاگردها ... همه دورو برش هستند. ای کاش من هم در هشتاد سالگی به چنین جایی برسم. با این وضعیت که بعید می‌دانم. هی روزگار مضخرف تو یک زندگی به من بدهکاری.

توران میرهادی که برگشت کیک تولد روی میز بود. همه با هم خواندیم: «تولدت مبارک، تولدددت موووباااارک» همه رفتند توران خانم را بوسیدند. بعضی‌ها بغلش کردند. هی روزگار چه کسی مرا بغل کند؟ اصلا چرا من باید به یک پیرزن هشتاد ساله حسرت بخورم؟ رفتم آشپزخانه برای خودم چای بریزم. کمی آنجا ماندم اما هنوز صدای شادی جمع اذیتم می‌کرد. رفتم دستشویی. می‌شنیدم که سرود مدرسه را می‌خواندند .. «ما با هم می‌سازیم آینده را، دست در دست هم، ما با هم می‌مانیم...» سیفون را کشیدم که هیچ صدای نشنوم.

هنگام خداحافظی توران خانم تعارف کرد «حسن آقا شما که از راه دور آمده‌اید امشب اینجا بمانید.» این حرف دلگرمی خفیفی را در دلم زنده کرد. ناخواسته اشکی از گوشه چشمم افتاد. می‌خواستم جواب تعارف را بدهم اما سکوت کردم. بقیه جلو آمدند و یکی یکی قربان صدقه توران خانم رفتند. فضا که خلوت شد توران خانم آمد جلو آرام گفت: «حسن آقا اگر می‌خواستی و نشده، اگر نرسیده‌ای به خواسته‌ات، پس هنوز زمان‌ش نرسیده، صبر داشته باش. من تو را می‌شناسم. به تو اعتماد دارم. مطمئنم رشد می‌کنی.» اشکم ریخت اما کسی واکنشی نشان نداد. یکی از بچه‌ها دستمال کاغذی آورد. «این‌ها عادی است. حسن آقا این یکسال برای توست. تلاشت را بکن.» همین چند کلمه ساده مرا تکان داد. بقیه هم یک خوش بشی کردند و رفتیم.

ای کاش یلدای امسال توران خانم در کنار ما بود. این دورهمی‌ها اگر باعث بشود حس دلگرمی کنیم، لبخند روی لبمان بیاید، در این جمع‌ها با انرژی بیشتری زندگی می‌کنیم، دردهای نگفته را بهتر تحمل می‌کنیم. این جوری آدم‌ها خلوت غنی‌تری هم دارند، زندگی قشنگ‌تری می‌سازند. دلم برایش تنگ شده. بچه‌ها گفتند استاد بخندید بخندید توی عکس قشنگ بیافتید. شمع‌های کیک را فوت کردم. یکی‌شان به من دیوان حافظ داد. این بیت آمد: «سمن بويان غبار غم چو بنشينند بنشانند ... پري رويان قرار از دل چو بستيزند بستانند.»





دم مجتبی میرطهماسب و خانم رخشان بنی‌اعتماد گرم که مستند توران خانم را ساخت. تجربه توران خانم چیزی بود که باید ثبت و منتقل می‌شد. حتما ببینید!




آدم‌ها توی خلوت‌شون کم کم می‌پوسند. با احساس بی‌ارزشی، با نشخوار فکرهای گذشته، غم‌ها و دردها و نداشتن‌ها و نرسیدن‌ها کم کم فرسوده می‌شوند. یلدا بهترین زمان برای با هم بودن هست. یلدا مبارک

آن جمله معروف، غم بزرگ را تبدیل کنید به کار بزرگ
آن جمله معروف، غم بزرگ را تبدیل کنید به کار بزرگ



جشن یلدا و کریمس در علوم پزشکی اصفهان؛ دورهمی دانشجوهای بین‌الملل و ماها !
جشن یلدا و کریمس در علوم پزشکی اصفهان؛ دورهمی دانشجوهای بین‌الملل و ماها !


یلداتوران میرهادیدورهمیشب یلدا
به تماشای من تویی. شهرساز، تحیل‌گر داده، عاشق سفال و گیاهان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید