راستش دلم تنگ میشه ، خیلی زیاد تنگ میشه . جوری ک حس میکنم اگه یه لحظه دیگه ادامه پیدا کنه نفسم میگیره ، اما واقعا نفسم نمیگیره ،
عجیبه ولی دارم تحمل میکنم . نداشتنش و نبودنش و حس نکردنش :)
به این فکر میکنم کجای کارو اشتباه رفتم که اینجوری شد ؟ اما بعد ب خودم میگم هیچ جاشو اشتباه نکردی
یه وقتایی دنیا نمیخواد :) واقعا نمیخواد .
شناختن یه آدم یا اعتماد کامل یا دوست داشتن ، همیشه کافی نیست ،
قبلا فکر میکردم الکیه ولی نیست :)
بهم گفت توی رویا زندگی نکنم ، خیلی خب دنیا یه رویا نیست ، دنیا کابوسه . دیدن یه کابوس با زندگی کردن توی کابوس خیلی متفاوته .
کابوس هم چیزای قشنگ دارن و اما کابوسا واقعی ترن .
بستگی داره تو چجوری ببینی و بسازیش اما
من دیگه توی رویا زندگی نمیکنم اما نمیخوام توی کابوس هم زندگی کنم .
میخوام توی دنیای خودم زندگی کنم .
بریم ببینیم ته این زندگی فانی چیه :)