تا حالا کسی رو دیدید که از همه نظر کامل باشه یا به قول خودمون همهچی تموم باشه؟ خب آره منم ندیدم. ولی قطعا کسایی رو دیدین که از هر انگشتشون یه هنر میباره. واقعیتش اینه که من خودم هم از پرفکشنیستهای محترم جامعهم. البته نه از اونایی که از دور ببینید و بگید «پسر/دختر! این از هر انگشتش یه هنر میباره!» بلکه از اون نوعی که دوست داره تو هر چیزی بهترین باشه. آره بدترین نوع پرفکشن :). خیلی وقتا شده که سوژهی بحث توی جمعی این بوده که «فلانی رو دیدی؟ بهترین طراحیهای روی عالم رو میکشه.» اینجاست که پرفکشن درونتون بهتون فشار میاره میگه:«این؟! این؟! این که نمیتونه یه چش چش دو ابروی ساده رو بکشه! چرا ساکت نشستی یه چی بگو که بفهمن تو بهترین طراحی!». حالا این موردها خوبن! گاهی پیش میاد که بحث میره سمت اینکه فلانی در زمینهی بافتن لباس عروس از بال مگس بهترینه! حالا بیا پرفکشن درون رو قانع کن که عزیز من! قرار نیست که هر کی هر چی گفت توش بهترین باشی که! ولی کاش قضیه به همین راحتیا بود.
راستش به نظرم یه غم پنهانی در هر پرفکشنی وجود داره. شایدم بیشتر از یه غم. مثلا من میدونم هر وقت پرفکشنیست درونم شروع میکنه به وراجی به خاطر اینه که توجه شخص خاصی رو جلب کنه. در واقع به نظرم پشت هر فرد موفقی هزاران ساعت سرکوفت و قدرنشناسی و بیتوجهی هست. طوری که فرد دچار یه روز با خودش میگه که دیگه بسه! دیگه هر چی توسری خوردم کافیه! من بهترین میشم و این رو به همه اثبات میکنم. من به بقیه نیازی نخواهم داشت وقتی که خودم بهترین باشم. و کلی از این توجیههای مسخره. نمودش رو میتونم توی جوونای کنکوری که هی تلاش میکنن و جایی نمیرسن ببینیم. دقت کردین اونایی که توی آزمونای آزمایشیشون نتیجهی خوب نمیگیرن چقدر بیاعتماد به نفسن و گوشمون رو با اراجیفی مثل «موفق میشم، فورا نه! ولی حتما!» کر میکنن؟
نمیگم همه، ولی خب قطعا خیلی از ادیسونها و موتزارتها و پیکاسوها از این طریق ساخته میشن. روشی تلخ برای جذاب سازی یه چیز ضعیف. همهمون میدونیم که از چه چیز ضعیفی صحبت میکنم.