ویرگول
ورودثبت نام
ZACK
ZACK
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

ابر،ده دلار


اتاق خیلی باحالی بود.قفسه های سفیدی که تویش شیشه های ابر چیده شده بودند حس فانتزی به آدم میدادند.پرده سفید از باد بهاری آهسته تکان میخورد و اگر فر‌وشنده که سنجاق”اسم من کلودیه” را روی لباسش سنجاق کرده بود آنجا ننشسته بود قطعا فکر میکردم خوابم.

کلودی همزمان که آدامس می جوید یک بلوبری را توی دهانش انداخت.

”خب؟چجوری میخوای؟اسانس ابر،شمع ابر،پودر ابر،ست خواب ابر؟”

پودر ابر؟!بیخیال.گفتم:”فقط عادی.برای هوا.”

”چند تا میخوای؟”

با من و من گفتم:”ام…یکی.یه کومولونیمبوس”

کلودی یک پایش را روی آن یکی پایش انداخت:”مطمئنی؟خیلی خرج برمیداره ها.بزرگه.”

جواب ندادم.هنوز محو اتاق بودم.

کلودی نیشخند زد و گفت:”چیه؟اتاقم رو دوست داری؟”

سر تکان دادم:”اینجا خیلی خوشگله.”

کلودی روی صندلی چرخید.”اونجوری نگاه نکن.ابر فروش های کلاه بردار تو دکه های بوگندوی مقوایی هم ابر میفروشن.جنسای من خیلی خوبه.جنس خوب،قیمت بالا.”

گفتم:”من فقط ده دلار دارم”

کلودی بلوبری دیگری توی دهانش انداخت:”خب من که گفتم.کومولونیمبوس ها خیلی بزرگن.سی دلار.”

بسته ی کوچکی را از روی میز برداشت و از پودر داخلش به ماهی توی تنگی که روی میز بود غذا داد.”اما طوفانی رو میتونی بگیری.هر یه شیشه پنج دلار”

به طرز احمقانه و شاید جالبی،یکی از آن آدم هایی بودم که روز بارانی را شاد محسوب میکردند.

”نه.میخوام بزرگ باشه.و بارونی.برای امروز،روز تولدم.”

کلودی گفت:”پهن یا تپلی؟”

درست متوجه نشدم.رندوم یکی را انتخاب کردم.

”پهن.”

”آلتواستراتوس میخوای؟ده دلار”

این یکی ابر را نمیشناختم.فقط به او اعتماد کردم.

”باشه”

تمام ده دلارم میرفت.

“خیلی خب.پول رو بده من.شیشه اش اونجاست.”

پول را به او داد و شیشه را برداشتم.کلودی گفت:”خیلی خب.برو دیگه.اگه زیاد اینجا بمونی روی ابر ها تاثیر میذاری!”

احساس کردم صرفا از من خوشش نیامده،وگرنه اصلا مگر روی چه چیز ابر میتوانستم تاثیر بگذارم؟

در را پشت سرم بستم.نفس عمیقی کشیدم و شیشه را زمین کوبیدم.باران مثل سیل شروع به باریدن کرد.

پ.ن:یه وقتهایی فاز نوشته های خودمو درک نمیکنم??

ابردلار گرون شدهسفیدکومولونیمبوسداستان
خشونت هرگز جواب نیست.خشونت سواله،و جواب بله اس.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید