دخترک در خانه تنها بود.
از تختش بیرون خزید.
از پله های قدیمی چوبی پایین رفت.صدای جیرجیرشان باعث میشد فکر کنی ممکن است هرلحظه زیر پایت بشکنند.
همه چیز خاک گرفته بود،و ساکت.
دخترک دستش را در جیبش کرد و کلید طلایی ای را بیرون آورد.
به سمت کمد سبز پوسیده ای رفت که یکی از پایه هایش شکسته بود.
کلید را در قفل زنگ زده فرو کرد.قفل با صدای تقی باز شد و دست های کوچک دخترک آنرا از حلقه های کوچکی که در های کمد بودند بیرون کشیدند.
در های کمد قژقژ کردند و باز کرد.بوی گرد و خاک بینی اش را غلغلک داد.
دخترک جعبه ی موسیقی بزرگ و فلزی را که برایش کمی سنگین بود بیرون کشید.
همانجا روی زمین نشست.
دسته ی جعبه ی موسیقی را چرخاند.
همان جعبه ی موسیقی ای که مادرش برایش گذاشته بود.
صدای لالایی آشنایی گوشش را پر کرد.
I’ll wait for you in the dark…
صدا خش دار بود.واضح بود که بخش هایی از نوار آهنگ در طول زمان فرسوده شده اند.اما این باعث نمیشد چیزی جلویش را بگیرد.
I’ll wait for you in the cold…
صدا بلندتر و رسا تر شد.
صدای مادرش صاف و خوشایند بود.مثل عسل.انگار گرما قلب او را در بر میگرفت.صدای ریتم گیتار باعث میشد آهنگ نظم دوست داشتنی ای داشته باشد.مادرش ادامه داد:
You decide who live…
مادرش فوق العاده گیتار میزد.موهای مادرش همان موج همیشگی را داشتند.دستهایش روی گیتار حرکت کردند و نت دیگری را نواختند:
I decide who die…
مادرش این شعر خودش برای او گفته بود.نور شمع کنار پنجره سوسو میزد.انگار داشت از زیبایی آهنگ میسوخت.نور کم سوی شمع روی صورت مادر رنگ روشنی مینداخت.لباس بنفش توری مورد علاقه ی مادرش تنش بود. سایه ها با ریتم آهنگ روی دیوار میرقصیدند.
You and your broken wings…
لبخند از روی لب مادرش پاک نمیشد.برق لب هایش به زیبایی اش می افزودند.
Above all things give the reaper life.
آهنگ تمام شد.
بعد،دوباره از اول شروع شد.
به همین سادگی.
I’ll wait for you in the dark…