شعر گویم کز این زمانه و بس
که به رویم نزد کراشی کس
که پس از سالیان سال هنوز
ظاهرم هست زشت،چون کرکس
شعر گویم ز درد سخت فراق
ز غم هرکراش و دیگر کس
درد سختیست درد تنهایی
چو کراشت نداند از تو و بس
عشق این است،عشق کم قدمت
و به هرحال عشق هست ملس
گاه تلخ است گاه شیرین است
گاه بی طعم و تام مثل عدس
گاه خواهم به قلب خود گویم
که نزن هی کراش! آتش بس!
منتها قلب من نمیخواهد
بس که کردش برای عشق،هوس
یک کراش جدید خواهد زد
تا ته عمر،این دل ناکس