نمیخوام وقتمو با کسی بگذرونم
فقط نیاز به تنهایی دارم
برای اینکه بخندم
من میخندم
فقط میخندم
انقدر میخندم تا دردم بیاد
از میان درد قهقهه میزنم و میخندم
انقدر میخندم که بعد از این درد شدید بمیرم
انقدر بین خنده هام به زمین مشت میزنم که استخوونای دستم بشکنن
انقدر جهانم رنگی میشه که برام مهم نیست این چقدر بهم صدمه میزنه
انقدر نفسم میبره که دیگه امیدی برای زنده موندنم نیست
از چشمهام اشک میاد
شونه هام شدیدا تکون میخورن
نور اتاق روی صورتم میفته
چشمهام رو میبیندم تا نور مانع خندم نشه
دلم رو میگیرم تا شاید درد کشندش کم بشه
دردش قلقلکم میده
باعث میشه دوبرابر بخندم
از میان درد میخندم
این به من صدمه میزنه
صدمه بیش از حد
پس از این صدمه میخندم
و میخندم
و میخندم
و بعد آهسته آهسته خنده هایم قطع میشوند
اشک هایم را پاک میکنم و در اتاقم را باز میکنم
حالا حالم بهتره :)
پ.ن: دلم میخواد با این شخصیت دوست بشم:))...لعنتی مودش کراشه!