ZACK·۲ سال پیشالماس ها،زمرد ها و ديگر چيزهاى بی مصرفجكسون فرياد زد"هووووو!!!!!بالاخره اون مردك ديوونه رو شكست دادم!!!!"
گردو·۶ سال پیشهفایستوس مُدَ ظِلِّهُ العالیگردو این سری غمگین شده، شدیدا غمگین. غمِ مداوم، ساکت و آروم...اون پایین مایینای وجود. جایی که دیده نمیشه. مثل بچه های کوچولو که میرن بین دیوار و کتاب خونه یا بوفه قایم میشن، هیچ کس نمی تونه پیداشون کنه چون تو نقطه کور آدم بزرگان. قصه ی غمِ گردو هم همینه. گویا از خیلی وقت پیش ریزه ریزه جمع شده یه کنجی، حالا بنا به دلایلی نامعلوم، گردو متوجه حضورش شده. نمی دونم دفعه های...