ZACK
ZACK
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

?????? ??????

ایشون ویلیامه :/
ایشون ویلیامه :/

پیش نوشت:اگه معنی یه کلمه رو نفهمیدین انتهای پست برید و من اونجا براتون توضیح دادم:)

سکه قرمزش را برای باردگر در دستش چرخاند.آب دهانش را قورت داد. قیافه پوکر فیسش اضطراب شدیدش را پنهان میکرد.باورش نمیشد.نفر مقابلش پوزخند زد و کارتش را گذاشت.باورش نمیشد زندگی اش به یک کارت بسته باشد.

همه چیز مثل یک رویا بود،رویایی که بیشتر به کابوس شباهت داشت.فکر نمیکرد با قدرتی که دارد حتی کسی جرئت کند به او چپ نگاه کند،اما وقتی آن مرد آنشب به کاسینویش حمله کرده بود و تمام قدرت و سلطنتش را در عرض یک ساعت از چنگش بیرون کشیده بود،فهمیده بود که هیچ چیز غیر ممکن نیست.

همه چیز از دقیقه ای شروع شد که او داشت برای افراد حاضر در آن کاسینوی بزرگ قپی می آمد،بدترین زمان ممکن.در های کاسینو بطور ناگهانی باز شدند و آن مرد با قدم های جدی و آن کت بلند قهوه ای رنگ،با آن رگه ی موی سفید و آن عینک گرد با شیشه های قرمز،به سرعت به جلوی پیشخوان رسید.

+تو کوآکِتی از لاس نواداسی؟!

لهجه بریتیش غلیظ داشت.واضح بود که انگلیسی است.

کوآکتی ابروهایش را بالا انداخت"فرمایش جناب؟"

مرد اسکناس هایی را روی میز کوبید."راسته که میگن توی قمار استادی؟"

کوآکتی خنده ی تمسخر آمیزی کرد"و بعد چی؟میخوای با من شرط بندی کنی؟میدونم...خیلی ها اومدن برای همین کار.بهتره وقتمو نگیری وگرنه به نگهبانا میگم ببرنت."

+نگهبانا؟پس اون احمقی که جلوی در خوابه نگهبانه؟

_نمیخوای تسلیم بشی نه؟به یه عدد بین یک تا بیست فکر کن.

+این چه کمکی میکنه؟

_بجنب.اگرم نمیخوای همکاری کنی گورتو از اینجا گم کن.

+خب.انتخاب کردم.

_عدد نُه.

+چ...رازت چیه؟

_رازم اینه که همین الان از اینجا بزن بیرون و دیگه پاتو از گلیم خودت دراز تر نکن.

مرد سر تکان داد"امکان نداره،کوآکتی از لاس نِواداس.من سه ساعت تا اینجا پیاده روی نکردم که اینو بشنوم.ویلیام.و یک میلیون دلارم براش میدم.خب؟"

کوآکتی از شنیدن مبلغ ابروهایش را بالاداد"خب...یکمی جالب تر شد.چرا دوست داری باخت خودتو ببینی؟"

+فقط میخوام ببینم چقد شایعات درباره حرفه ای بودنت درستن.

_کاملا درستن.برای همین بهشون میگن "حقیقت".

ویلیام برای بار آخر دستش را روی پول ها کشید"میخوایشون مگه نه؟"

کوآکتی اعتراف کرد"در واقع تویی که داری دودستی به من تقدیمشون میکنی."

ویلیام بعد از کمی مکث زیر چشمی به او نگاه کرد"کاسینو رویال*،حکم،با نوبت مساوی.گشنیز.میخوام با چاقو بکنم."

کوآکتی رسما جا خورد.همه میدانستند مدل کاسینو رویال چیست،افراد نسبتا زیادی حکم را هم میشناختند،افراد نسبتا کمی نوبت مساوی انتخاب میکردند و تابحال هیچکس را جز خودش ندیده بود که از حق انتخاب مدل گشنیز خبر داشته باشد.چیزی که شامل یکی از چهار راز اصلی او در بردن میشد.مثل این بود که فقط خودش بداند در شطرنج میتواند سیاه یا سفید بودن را انتخاب کند.انتخاب چاقو هم نشان میداد او عملا یک انسان روانی است،چون آنوقت به ازای هر برد برنده میتوانست به طرف مقابل چاقو پرتاب کند.

کوآکتی خودش را جمع و جور کرد.اهمیت نداشت.نمیگذاشت یک انگلیسی پررو همینطور سرش را پایین بیندازد، وارد کاسینو شود و او را شکست دهد.

دستش را در جیب شلوارش کرد و سکه پاسورش را در آورد.سکه ای منحصر به فرد با سطحی شفاف و قرمز که نور از آن رد میشد،با طرح لبخندی که با رنگ سفید در وسط آن نقاشی شده بود و در آنطرفش هم بجای لبخند نوشته بود"Q".

_لبخند تویی.کیو منم.میندازیم و هرکس اومد اون اول شروع میکنه.

ویلیام سیگار برگی از جیبش بیرون آورد و آنرا روشن کرد.

+باشه.

کوآکتی در دلش به ویلیام پوزخند زد.میدانست که سکه روی حرف کیو می ایستد.میدانست چون خودش سکه ی کاسینویش را ساخته بود.طوری سکه را با قوس ملایم ساخته بود که سکه در هر صورت روی کیو بایستد.فقط 0.01 درصد احتمال داشت لبخند بیفتد،که آنهم فقط به این دلیل در نظر گرفته بود که هر چیزی ممکن بود.

کوآکتی منتظر شد تا سکه روی پیشخوان بیفتد و دور خودش بچرخد و بعد به ویلیام نیشخند زد. ویلیام دود سیگارش را در هوا فوت کرد"آهان...پس من شروع میکنم." کوآکتی سر تکان داد"نه...گفتم کیو منم و لبخند تو."

+منم دارم دقیقا همینو میگم،چون سکه روی لبخند افتاده.

کوآکتی سرش را به سمت سکه برگرداند و برای لحظه ای یخ زد.

درست بود.

اما نه...ممکن نبود.

امکان نداشت سکه لبخند بیفتد.

و بعد کوآکتی از ویلیام ترسید.

این مرد چیزی خاص داشت.

این طبیعی نبود.

به خودش مسلط شد."خیلی خب...الان دوتا از امتیازاتت رو از دست دادی.پس باید سومین امتیازتو خوب بازی کنی...یعنی احساسات.نذار اون چیزی بفهمه.پوکر فیس کن."

کوآکتی سکه را برداشت"اوه...آره...درسته...خب پس...کارت ها رو بردار."

ویلیام دسته کارت ها را برداشت و با سرعت نور آنها را بر زد و بین خودشان پخش کرد،و کارت هایش را بصورت چتری باز کرد:"چهارتا بردار."

کوآکتی با وسواس به کارت های او نگاه کرد و بعد سعی کرد نگاه ویلیام را بخواند،اما چهارستون بدنش لرزید چون ویلیام داشت مستقیما به او نگاه میکرد.

+نمیخوای برداری؟

کوآکتی سریع دست به کار شد:یکی از راست ترین،یکی چپ ترین، یکی وسطی و یکی شانسی.کارت هایی که برداشته بود را نگاه کرد و لبخند رضایت روی لب هایش نشست.

لبخند رضایتی قلابی.میدانست باید همیشه قلابی رفتارکند.

حتی با وجود اینکه بین کارت هایی که برداشته بود تنها یک کارت ویژه وجود داشت که آن هم یک سرباز لعنتی مزخرف بود.

اما هنوز تمام نشده بود.نوبت ویلیام بود.کوآکتی کارت هایش را باز کرد.

شانس!

میدانست.

سه پادشاه.

خوشبختی به تمام معنا.

به ویلیام خیره شد که با نگاهی بیخیال دود سیگارش را در هوا فوت میکرد.

ویلیام دستش را به سمت کارت قلب برد،بعد دستش به موازات لبه کارت های او حرکت کرد و انگشتش را روی لبه کارت ها کشید.به کارت پادشاه که رسید متوقف شد و بعد سریع آنرا بیرون کشید.قلبش شروع به تپش کرد.این فقط شانس بود...او هنوز دو پادشاه دیگر داشت.

ویلیام پادشاه دوم را برداشت.

نه.لطفا نه.

ویلیام خشت برداشت.

کوآکتی نفس عمیقی کشید.

ویلیام آخرین پادشاه او را برداشت و بعد اعلام کرد"سه تا پادشاه.تو بازی چهارتا پادشاه داریم،و منم از قبل یدونه داشتم.یه عدد انتخاب کن بین یک تا بیست."

کوآکتی به او خیره شد"چرا داری کار من رو تکرار میکنی؟"

ویلیام گفت:"سیزده.داری آرزو میکنی من بدشانسی بیارم."

کوآکتی با قیافه ای پوکر گفت :"حکم بنداز."

ویلیام خشت انداخت.پنج.

کوآکتی پنج انداخت،قلب.

ویلیام قلب انداخت،سه.

کوآکتی قلب با عدد دو انداخت.

و ویلیام به قلب انداختن ادامه داد.

کوآکتی همپای او قلب انداخت.

و ویلیام ناگهان گشنیز انداخت.شش.

کوآکتی اصلا بازی او را درک نمیکرد.چه غلطی داشت میکرد؟

کوآکتی قلب انداخت،شش.

و ویلیام پادشاه را رو کرد و بعنوان حکم جدید قلب را اعلام کرد و بلافاصله گفت:"من بردم."

کوآکتی به او نگاه کرد"تو هنوز کلی کارت داری."

+اما تو دیگه کارت قلب نداری و نمیتونی عدد هم بندازی،چون این پادشاهه.

کوآکتی پلک زد.به کارت هایش نگاه کرد.قلب نداشت.چطور توانسته بود انقدر احمق باشد؟ویلیام کاری کرده بود که تمام کارت های بازی با نشان قلب، تمام شوند و در انتها او قلب بیندازد تا عملا بازی به نفع او تمام شود.

نه.هنوز مانده بود.ویلیام با نفس عمیقی دود سیگار را در دهانش کشید،همانطور که صحبت میکرد و دود ذره ذره از بینی و دهانش بیرون فرستاده میشد از غلافی که به کمربندش بود چاقویی در آورد.

+برو به اون صفحه ی دارت تکیه بده.نگران نباش.زیاد اذیت نمیکنم.

کوآکتی نیشخند زد:"چیه؟خوشحالی بردی؟نظرت چیه که یه دور دیگه ام بازی کنیم و بعد ببینیم کی اذیت میشه؟"

ویلیام لحظه ای مکث کرد و بعد چاقو را دوباره توی غلاف برگرداند و شانه بالا انداخت."باشه."

ایندفعه کمتر از دو دقیقه طول کشید.

ویلیام با دوبار تعویض توانست سرباز های او را بگیرد تا او نتواند دفاع کند.

خلع سلاحش تمام شد و بعد با پادشاه ها و گشنیز هایش او را گول زد.

و در آخر خیلی راحت با خشت کاری کرد که او ببازد.

ویلیام دست کرد تا چاقو را بیرون بیاورد.

کوآکتی آب دهانش را قورت داد."میخوای الان استفاده کنی از نوبت چاقوت؟صبر کن...تا سه نشه بازی نشه."

ویلیام زیر چشمی به او خیره شد و بعد گفت:"حالا که خیلی اصرار میکنی،باشه.آخرین دور."و سومین سیگارش را روشن کرد.

و حالا همه چیز داشت تمام میشد.کوآکتی سکه قرمزش را برای باردگر در دستش چرخاند.آب دهانش را قورت داد. قیافه پوکر فیسش اضطراب شدیدش را پنهان میکرد.باورش نمیشد.نفر مقابلش پوزخند زد و کارتش را گذاشت.باورش نمیشد زندگی اش به یک کارت بسته باشد.

باخته بود.ویلیام سیگارش را روی میز خاموش کرد و سوختگی کوچکی به جا گذاشت.پول هایی که روی میز گذاشته بود را توی جیبش گذاشت و دستش را به سمت چاقویش برد.آنرا بیرون کشید.

کوآکتی از صندلی اش بلند شد و عقب عقب رفت:"میخوای چیکار کنی؟!حالا مثلا که چی؟!"

ویلیام گفت:"برو به اون صفحه ی دارت تکیه بده."

کوآکتی عقب رفت و به صفحه دارت تکیه داد"الان که چی؟!"

+قشنگ تکیه بده.راحت باش.

کوآکتی تکیه داد.احساس خوبی نداشت.

ویلیام چاقو را کشید بیرون و ناگهان آنرا به سمت او پرت کرد.کوآکیتی دست هایش را با جیغ خفه ای جلوی صورتش جمع کرد.

چاقو زیر محلی که قبلا دستش بود خورد.پوزخند زد"نخورد!"

ویلیام دندان های نیشش را لیس زد:"هنوز تموم نشده."

کوآکتی اخم کرد و دهانش را باز کرد تا حرفی بزند اما قبل از آن ویلیام کتش را باز کرد.ردیف چاقو های چیده شده نمایان شدند.ویلیام چاقوی دوم را برداشت و پرتاب کرد.زیر آنیکی دستش خورد.مورمورش شد.

_ب...ببین...من نمیدونم چی میخوای...پول؟هرچقدر بخوای بهت میدم...آروم باش...

ویلیام به او خیره شد:"پول؟..."

دستش را لای موهایش کشید:"فقط اومدم که بهت بفهمونم هیچی نیستی."

و آخرین چاقو را به سمت او پرتاب کرد.دقیقا وسط معده اش.کاسینو رویالشان تمام شده بود.


*اصطلاحات:

کاسینو جاییه برای انجام بازی قمار و ازینجور شرط بندی ها

گشنیز همون علامت برگ چهار پره،اما مدل گشنیز توی پاسور یه مدلیه که میتونن اول بازی و یه بار وسط بازی چهارتا کارتو باهم عوض کنن (ربط مستقیمی به گشنیز نداره!) این میتونه همزمان با بقیه نوع ها بازی بشه

کاسینو رویال همون نوع عادی بازی پاسوره بخاطر این اینشکلی صداش میکنن چون اولین بازی ای بوده که توی کاسینو ها بوده،یعنی با کارت های استانداردش بدون افزوده و ازینجور چیزا

حکم یه مدلی از پاسوره که شبیه اونوئه یعنی یکی کارت میندازه(حکم میکنه) و بر اساس اون بقیه کارت میندازن ولی کارت حکم وسط بازی میتونه در حالاتی تغییر کنه

خشت همون کارتس که لوزی قرمز داره روش


داستانپاسورکارت
خشونت هرگز جواب نیست.خشونت سواله،و جواب بله اس.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید