توی کتابخانه یکی از عزیزانم دیدمش، طرح روی جلد و بعد تعداد بازنشر و جایزههایی که گرفته بود باعث شد که درنگ نکنم و بدزدمش!
چیزی که بیش از همه در این کتاب نظرم را جلب کرد لحن مردانه آن بود خیلی از کتاب ها فارغ از شخصیت و یا راوی، روح لطیف و زنانه ای دارند اما این کتاب به واقع اولین کتابی بود که روح مردانهاش کاملاً توی چشم میآمد.
شخصیت داستان تمام کارهایش را به لحاظ فنی توصیف میکرد و یا مدام حواسش به برند وسایل خودش و دیگران بود و اینکه بیشتر از اینکه حرفی بزند مطالب را توی ذهنش مرور میکرد. و یا خیلی اوقات یک دید جنسیت زده مردانه (هرچند با سانسور) داشت و بدون بکار بردن از کلمات قلمبه و سلمبه حس مرد بودن را میداد.
یا حتی خود اینکه درنهایت هم متوجه نمیشوی شخصیت صفورا واقعیست یا فقط در ذهن شخصیت اصلی وجود دارد بخشی از مردانگی این کتاب است !
توصیف موقعیتها و یا صحنههای توی کتابهای داستان کاملاً معمول است اما یک نوع توصیف در این داستان رایج هست که من هم دچارش هستم و آن را در کمتر کتابی دیدهام و آن این است که خود یک توصیف به یک داستانک تبدیل میشود مثل اینکه داری داستان یکی از این گیفهای روی اینترنت را تعریف میکنی میکنی.
از دیگر چیزهایی که درباره این کتاب دوست داشتم فصلهای کوچک و به اندازهاش بود که کار خواندنش را آسان میکرد.
کافه پیانو برشی از زندگی یک مرد عادی است که دوست دارد جهانی بهتر بسازد هر چقدر که زورش برسد حتی به قدر وسعت کافه خودش پس طبیعیست که پایانی باز داشته باشد.