هگل چهار رویه را در نظر میگیرد: رویه اول: پذیرش این که شناخت از امر مطلق جدا است (کانت). رویه دوم: «تقلا کردن برای پاسخ» در شروطِ خود پروبلوماتیک (لمبرت). رویه سوم: رفع و فتقِ پروبلوماتیک با از بین بردن ابهامات و سردرگمیها. رویه چهارم: نادیده گرفتن پروبلوماتیک و پذیرشِ «علم» با امید به اینکه [پروبلوماتیک را] حل و فصل کند. هگل رویههای اول و دوم را رد میکند، اما مشخص نیست بین رویههای سوم و چهارم کدام را ترجیح میدهد. در پدیدارشناسی روح، با رویه سوم [پروبلوماتیک را] سبک و سنگین میکند: هگل مفهومِ امر مطلق را در «نبرد روشنگری با خرافه» (1) بررسی میکند. ولی بررسیِ چنین مفاهیمی در پدیدارشناسی روح غیرمستقیم است.
در کتاب منطق، [مفاهیم] صراحتاً چیشنش میشوند، که بخشی از علمِ اصیل [1] است (2)؛ بنابراین رویهی سوم با چهارم به یکدیگر محلق میشوند. با این حال، رویه چهارم با مشکلِ برابری [2] مواجه است – برابری به این معنا که اگر من میگویم p و شما بگوید نقیض p، این تنها به این معناست که حرف من مخالف حرف شما است. در توسعه علم، ما با رقبای جعلی آن، یعنی «دانش غیرحقیقی» [3] روبهرو هستیم. چگونه میتوانیم برتری علم را بر رقبایش بنا کنیم؟ صرفاً رویارویی علم با رقبایش در شکلِ پایان یافتهاش فایدهای ندارد. این امر منجر میشود که رقبای علم را رتبهبندی کنیم و به «وجود» [4] راستین علم متوسل شویم؛ رقبا نیز میتوانند چنین کنند. پاسخِ هگل این است که دانش غیرحقیقی را نه همچون رقبای علم بلکه همچون نسخههای بدوی آن در نظر بگیریم. در این بند، هگل از ابهام واژه erscheinen، که معنای «ظاهر شدن»، آنچه که «به نظر میآید» (در تضاد بالقوه با واقعیت)، آنچه که «آشکار میشود»، آنچه که «شروع به وجود میکند» و غیره میدهد، بهره میبرد. این «ایدهها و گویهها» که مخالف علماند، تنها «ظاهرِ [Erscheinung] تهی از دانستن» هستند؛ یا به عبارتی دیگر، به نظر میآید دانش باشند اما واقعاً دانش نیستند. در مقابل این، زمانی که علم «به صحنه» میآید، این یک «ظهور» [5] است، به این معنا که چیزی حضور به عمل رسانده است [6]؛ تقابل اینجا با واقعیت نیست، بلکه با بسطِ علم «در حقیقتش» است: میان [زمانی که] علم در پیدایش نخستینش و زمانی که علم خودش [پروبلوماتیک] را حل میکند و خود را توجیه میکند. هنگامی که هگل پیشنهاد میدهد دانش غیرحقیقی را میتوان «ظاهر شدنش (در اینجا علم)» - ihr Erscheinen - نامید؛ به این دلیل که دانش غیرحقیقی را میتوان شکلِ بدویِ علم، «ظهور» نخستینش، در نظر گرفت. چه دانش غیرحقیقی را، یا چه در عوض، علم را همچون ظاهر در نظر بگیریم پروبلوماتیک همان است زیرا علم به عنوان یک رقیب [برای دانش غیر حقیقی] ظاهر میشود: علم باید این «ظاهرِ فریبنده» [7]، Schein، را از بین برد. Schein واژهای است که صراحتاً بر آنچه که واقعیت نیست، دلالت میکند. اگر دانش غیرحقیقی صرفاً جایگزینی برای علم در نظر گرفته شود، پس علم ممکن است به سادگی آن را رد کند. اما اینگونه نمیشود، زیرا دانش غیرحقیقی نیز میتواند علم را رد کند. اگر دانش غیرحقیقی همچون شکلِ بدویِ علم در نظر گرفته شود یعنی همچون «ظاهر شدنش» [8] تلقی شود، علم ممکن است به «اشارهِ» [9] بهتری نسبت به دانش غیرحقیقی متوسل شود که اکنون این «شناختن» - Erkennen - نامیده میشود. اگرچه [این شناختن] حقیقتمند [10] (wahrhaften) نیست اما نشان میدهد که [شناختن] اکنون همچون شکلِ بدویِ علم در نظر گرفته میشود.
سختتر آن است که بفهمیم چرا این جایگزینی شکست میخورد، خصوصاً که رویهی خودِ هگل در پدیدارشناسی روح را تداعی میکند. اما این توسل جستن [علم] به «یک موجودیت»، به یک ادعا یا یک نظریه است که اتفاقاً پیشنهاد شده است. هیچ تضمینی وجود ندارد که این نظریه بارور باشد و هیچ تضمینی نیست که توسعه نظریه میوهای مهم بدهد. افزون بر این، نسخهی پیشینِ یک نظریه ممکن است از نسخه کنونی بهتر باشد. روشن نیست چرا هگل صراحتاً توسل جستن به «شکلی» [11] از خودش را همچون چیزی «فرومایه» توصیف میکند. او ممکن است بیم از این داشته باشد که توسل جستن ما را تشویق کند تا دوباره به این وضعِ فرومایه بازگردیم تا اینکه نظریه خودمان را بیشتر توسعه بدهیم به عبارت دیگر، تا اینکه به سوی علم برویم آنگونه که «در خود و برای خود» [12] است. زیرا هگل مشخصاً از این دیدگاه که علم در تلاش است تا برتری خود را بر رقبایش بنا کند به این دیدگاه که علم از نسخههای فرومایهی خودش سرچشمه میگیرد، تغییر جهت داده است. این تنزل دادنِ رقبای علم به نسخههای بدویِ علم و این ارائهی «دانش آنگونه که پدیدار میشود (des erscheinenden Wissens)» هستند که به فعالیتِ هگل پروا میدهند. تغییر جهت هگل با ابهامِ erscheinen تسهیل میشود. رقبای علم، ظواهری همچون توهمها و خلاف واقعیت هستند. شکلهای بدوی علم ظواهری همچون علم در «نخستین ظهورش» است که بر خلاف «واقعیت» نیست بلکه علم در شکل توسعهیافتهاش، «در خود و برای خود» است. رویهی خودِ هگل آن رویهای نیست که با انتقاد شروع شد [13]. هگل در ابتدا علم را در شکل تکاملیافته و بالغش ارائه نمیدهد و سپس به تلاش برای دفاع از آن در برابر رقبایش بپردازد؛ چه با استدلال بر له آن چه بر علیه آن، یا چه با توسل به راههایی که به سمت علم اشاره دارند. بلکه هگل ترجیح میدهد از رویه چهارم برای توجیه رویه متفاوت خودش، استفاده کند اکنون که آن را تفسیر میکند. از آنجایی که رویه چهارم به اشاراتِ علم [14] در دیدگاههای دیگر توسل میجوید، این دیدگاهها همچون نسخههای بدوی از علم در نظر گرفته میشوند. چنین توسل جستنی ناروا است، اما به ما آنچه که لازم داریم را نشان میدهد. ما باید نشان دهیم چگونه علم از وضعیتهای پیشینِ اندیشه [15] ظهور میکند.
افزودههای مترجم:
(1) «نبرد روشنگری با خرافه» بخشی از «روشنگری» ذیل «روح از خودبیگانه، فرهنگ» ذیل بخش ششم، «روح»، در کتاب پدیدارشناسی روح است.
(2) علم اصیل طبیعی یا natural science proper نزد کانت به عنوان یک ماهیت محدودکننده و مطالبهگر توصیف شده است چراکه برای آنچه که دانشْ علمی اصیل به شمار آید، کانت استانداردهای سفت و سخت را پیش مینهد و معیارهای دقیق را اعمال میکند. محدودکننده به این معنا که کانت دامنهی آنچه که دانش علمیِ پیروِ استانداردهای سفت و سخت قلم داد میشود، کوچک میکند. با توجه به کانت، علم اصیل طبیعی باید شرایط زیر را داشته باشد: (1) نظمِ سیستماتیک، (2) اصول عقلانی و (3) دانشِ پیشینی با قطعیت کامل. کانت معتقد بود که علم اصیل طبیعی باید به اصولِ مشاهده تجربی و آزمایش پایبند باشد در حالی که نقشِ دانش پیشینی در نظمدهی و فهمِ دادهها را به رسمیت بشناسد. کانت در پیشگفتار کتاب بنیانهای متافیزیکیِ علوم طبیعی میگوید: «تمام علم اصیل طبیعی نیازمند بخشی مخصاست.» (469) این بخش محض بر اصولی استوار است که با اصولی که مشاهده تجربی بر آن استوار است، تفاوت دارد.
[1] science proper
[2] equipollence
[3] untrue knowledge
[4] Being
[5] appearance
[6] puts in an appearace.
[7] Semblance
برای درک بهتر این واژه نزد لمبرت، کانت و هگل مراجع کنید به پانویس شماره 12.
[8] its appearing
[9] intimation
[10] genuine
[11] form
[12] in and for itself
[13] اینوود در اینجا به بندهای 73، 74 و 75 پدیدارشناسی روح اشاره میکند.
[14] intimations of science
[15] primitive modes of thought