جفری فِرُه توصیههای خود در خصوص چگونگی شکوفا شدن در دههیِ ۲۰ سالگی و پس از آن را در قالبِ ترکیبی از علم، داستان، کتابِ مقدس، و اساطیر یونان با ما در میان میگذارد.
نویسنده: اشوینی مورالی
۶ ژوئن ۲۰۲۲، مجلهیِ نیکیِ بزرگتر، دانشگاه برکلی، کالیفرنیا
مترجم: مهسا خالصی
گروه علمی حکمت زندگی
عنوانِ فرعیِ کتابِ جدیدِ جفری فِرُهِ محقق، شکوفا شدن، که عبارت است از «۱۰ فرمان برای بیست و چند سالهها تا بهترین زندگیِ ممکن را سپری کنند»، کنجکاویِ خودِ من به عنوان یک بیست و چند ساله، را برانگیخت.
دههیِ بیست سالگی، که به نحو بارزی دورانِ تغییراتِ شگرف است، در عین پا گذاشتن به ایامِ جوانی، زمانی ایدهآل جهت آغازِ سرمایهگذاری روی خود و آیندهتان است. هر چند، زمانِ سردرگمی در مورد اولویتها و ارزشهای شخصی نیز هست، و جهتدهی به مسئولیتهای جدید، بهویژه در گیر و دار نگرانیهایِ رو به افزایش [در خصوصِ] سلامتِ روان طی سالهای اخیر، میتواند استرسزا باشد. یافتنِ جایی که بتوانید به آن پناه ببرید میتواند دشوار باشد، و این همان جایی است که کتاب شکوفا شدن گوی سبقت را میرباید: از طریق ارائهیِ مشاوره به روشی به وضوح ساختارمند و معنادار.
فرُه در حال حاضر استاد روانشناسی در دانشگاه هوفسترا و همچنین بنیانگذار ـــ و در حال حاضر سرپرستِ تحقیقات ـــ مؤسسهیِ روانشناسی مثبتگرا برایِ تازهبزرگسالان است. وی همچنین یک دورهیِ روانشناسی مثبتگرایِ بسیار معروف در هوفسترا پدید آورد که از سال ۲۰۱۰ آن را تدریس میکند.
بدیهی است که کار فره در خصوصِ روانشناسی مثبتگرا از محتوای کتابش که حاوی میزانِ قابل توجهی از خوشبینی منطقی در موردِ توانایی افراد درتفوق یافتن بر رنج و لذت بردن از زندگی به نحو شایسته است، خبر میدهد. چنان که در کتاب شکوفا شدن مینویسد، «اگر چیزی از من یا از این کتاب میآموزید، لطفاً این را بیاموزید: شما میتوانید شکوفا شوید.»
در مصاحبهیِ زیر، فره اصولِ راهنمایِ ورایِ این کتاب را عمیقتر کندوکاو میکند. چه به پیشرفتِ شغلیِ آیندهیِ خود بیشتر علاقهمند باشید یا در تکاپویِ کشف و اتصال به خودِ واقعیتان باشید، سخنانِ قصارِ بسیاری در صفحاتِ کتاب شکوفا شدن انتظارِ شما را میکشند.
اشوینی مورالی: چه مدت میدانستید که قرار است این کتاب را بنویسید؟
جفری فِرُه: من قصد داشتم نه آنچه را که در مقابلم بود، که آنچه را که در درونم بود، به رشتهیِ تحریر درآورم. به عبارت دیگر، من نمیخواستم آن کتاب را انتخاب کنم، بلکه میخواستم او مرا انتخاب کند. بعد از حدود یک سال نوشتن، متوجه شدم که این اتفاق به صورت طبیعی رخ میدهد. بنابراین، بی آن که بدانم، این کتاب زمانی که یک زیگوت (سلول تخم) بودم در قلبم قرار داشت.
علاوه بر این، من شیفتهیِ تدریسِ روانشناسی مثبتگرا بودم. نه تنها راغب، بلکه شیفتهیِ شنیدنِ داستانهای شاگردانم بودم. بله، من از فوایدِ حاصل از [انجام] تکالیفِ روانشناسی مثبتگرا خبر داشتم. در عین حال، از رنج، آسیبِ روحی، و اندوهِ آنها نیز خبر داشتم. من سعی کردم با راهاندازی یک کلینیکِ مستقر در دانشگاه بر پایهیِ روانشناسی مثبتگرایِ بالینی، به آنها کمک کنم. آن زمان بود که چشمم به دیدن آنچه واقعاً در پشت پردهها در جریان بود باز شد. از آنجایی که من و دانشآموختههایم تنها میتوانستیم به تعدادی از افراد کمک کنیم، فکر کردم که نوشتن یک کتاب به ما کمک میکند آن را به همگان «ارزانی»داریم». بنابراین، من چهار سال گذشته را صرفِ نوشتن کتابِ شکوفا شدن کردم.
اِی.ام.: دانشآموزان با چه چیزهایی دست و پنجه نرم میکنند؟ از ۱۲ سال تدریسِ روانشناسی مثبتگرا به آنها چه آموختید؟
جِی.اف.: متأسفانه، پاسخِ کوتاه «همه چیز» است. از زندگی در کنارِ والدین خود و ندانستن این که آیا فرزند کسی هستند یا تحت تصرفش گرفته، تا تماس گرفتن والدین با شرکتِ کارت اعتباریشان و دست دادن یک حملهیِ عصبی [به آنها] چرا که هرگز لازم نبوده است که آنطور قاطعانه رفتار کنند (به لطفِ کسانی که بیش از حد به آنها خدمت میکنند). به علاوه، البته، شاهد فرهنگِ تور کردن هستیم. بسیاری از مردم تصور میکنند که بیست و چند سالگی چنین است. خب، وقتی در را بستهاید و با یک نوبزرگسال دو نفره دربارهیِ آن صحبت میکنید، حقیقت را میشنوید: «ازش متنفرم، اما نمیدانم چه کار دیگری انجام دهم» یک جملهیِ رایج است.
به همین دلیل است که من فرمانِ ششم را برای شکوفایی پدید آوردم («باید که عمیقاً عشق بورزی»). بسیاری از ما، از جمله خودم، راهنمایِ وحشتناکی برای عشق ورزیدن از پدر و مادرمان دریافت کردیم. از آن استفاده میکنیم، و اغلب خود را در محلههای ناامن یا پمپبنزینهای چندشآور مییابیم. اما، اگر از راهنمایِ عشقورزیِ عمیقی که اینجانب بر اساس اصولی مانند دوستی، گوش سپردن، نوازش، و تعقیب رؤیاها در کنارِ هم پدید آوردهام استفاده کنید، چنان عشقی را خواهید یافت که جنگها به راه انداخته است!
اِی.ام.: به نظرِ شما تسلط بر کدام فرمانِ کتاب مفیدتر است؟
جِی.اف.: فکر میکنم همگی [مفید اَند]، و تصور میکنم در حالت ایدهآل باید به ترتیب دنبال شوند، زیرا تداومِ فرامینِ قبلی جهتِ شکوفا شدن، اجرای فرامینِ بعدی را تسهیل میکند. به طور مثال، اگر فرمان اول («باید که جهت داشته باشی») را رعایت نکنید، چگونه میتوانید به فرمان دهم («باید که مأموریتات را دریابی») عمل کنید؟ اما، اگر ناچار باشم مفیدترین فرمان را جهت تسلط یافتن بر آن انتخاب کنم ـــ بهخصوص در حال حاضر [و] با [وجودِ] خستگیِ ناشی از کووید ـــ میگویم فرمان نهم («باید که شکرگزاری کنی»).
همه از توان افتادهاند؛ همگی از پا در آمدهایم. تصمیمگیری، حتا تصمیمات کوچک، بسیار دشوار شده است. البته که میتوانیم با ورزش، خواب و غیره توانِ خود را افزایش دهیم. همچنین میتوانیم با در نظر گرفتنِ این که مرگ یک حقیقت است و زندگی یک موهبت، نیز انرژیِ خود را افزایش دهیم. مثل همین الان. هم زمان که واقف ام که شاید این آخرین گفتوگوی من باشد، بابت زمانی که با هم گذراندهایم شاکر ام. بنابراین، حتا با وجود این که طفلِ هشتماههیِ ما طی چندین شب گذشته مشکل خواب داشت و من سر فیلمبرداری هستم، این آگاهی به من این انرژی را میدهد که در طول گفتوگومان درگیر بمانم و از آن لذت ببرم.
همیشه میشنویم که «زندگی یک موهبت است.» یک تیشرتِ معرکه است. ولی آیا واقعاً تا به حال به آن فکر کردهاید؟ علی بینظیر، پزشکمان، احتمالِ تولد ما را محاسبه کرد و متوجه شد که این احتمال «اصولاً صفر» است. به عبارت دیگر، از نظر احتمال، ما نمیبایست اکنون در حال صحبت بودیم. ما نمیبایست وجود داشته باشیم. ریههامان نمیبایست منبسط شوند، و قلبمان نمیبایست بتپد. هر چه بیشتر آگاه باشیم ـــ که قرار نیست اینجا باشیم، لیاقت اینجا را نداریم و مستحق نیستیم که اینجا باشیم ـــ بیشتر پی میبریم که زندگی یک موهبت است. و هرچه بیشتر پی میبریم که زندگی یک موهبت است، این قدردانی بیشتر به ما انرژی میبخشد که از این موهبت آنچنان که مطلوب است بهره ببریم: از زندگی چنان که شایسته است لذت ببریم و مأموریتمان را دریابیم.( به عبارتِ دیگر، فرمانِ دهم جهتِ شکوفا شدن).
اِی.ام.: دریافتنِ مأموریتِ خود به چه معنا است؟ چگونه جوانان میتوانند آن را انجام دهند؟
جِی.اف.: وقتی مردم [کلمهیِ] «مأموریت» را میشنوند، به مادر ترزا و سایرِ افرادِ بافضیلت فکر میکنند. فکر میکنم به این دلیل است که «مأموریت» رویِ معنوی/مذهبیِ سکهیِ معنا/هدف است. اما، با این حال تصور میکنم مأموریتِ ما یک هستهیِ بلوطِ الهی است که پروردگار در درونمان کاشته است ـــ چون من دیگر مثل دوران نوجوانی و دههیِ بیست سالگیام ملحد نیستم ـــ منظورم از «مأموریت» چیزی است که تنها شما میتوانید به منظورِ گسترش عشق آن را انجام دهید.
این را قبلا شنیدهاید. اما آیا اهمیتش را درک میکنید؟ آیا میدانید که فقط شما میتوانید رسالت خود را کامل کنید، این که شما به خودتان نیاز دارید، بشریت به شما نیاز دارد و خدا به شما نیاز دارد؟ خوشبختانه، ما خدایانِ روحانی مانند مادر ترزا را داریم. اما تعداد اندکی از ما به سرزمینهای دور دعوت شدهایم تا مسلکِ دینیِ جدیدی را آغاز کنیم. در عوض، بیشترِ «افراد عادی»، از قبیل من، فراخوانده شدهایم تا به شیوههای سادهتر و کوچکتر مأموریت خود را دریابیم. برای برخی، این مأموریت نقلِ داستانهای کهنهسربازان از طریق نقاشی، یا دادنِ فرصتِ بیان به کسانی است که گاهی خاموش اَند یا صدایشان به گوش نمیرسد. برای سایرین، این مأموریت یک والدِ خارقالعاده بودن است و از این رو با گذاشتن یک نان قندی اضافه برای فرزندان به وقت امتحان انجام میشود. هر دو اعمالِ محبتآمیزی هستند (ماهیت یک مأموریت)، اما به گونهای متفاوت بیان میشوند زیرا کسانی که این مأموریتها را دنبال میکنند متفاوت اند.
دفعهیِ بعد که به واسطهیِ دنبال کردنِ مأموریت خود مستاصل شدید (و همه همین طور اَند، از جمله من) ـــ چه به این دلیل که از شکست میترسید یا تصور میکنید که فقط افرادِ «مذهبی» مأموریت دارند ـــ هدفِ مأموریت هر فرد را به خاطر بیاورید: استفاده از آنچه درون شما است ـــ آنچه منحصر به شما است ـــ به منظورِ گسترش عشق و کمک به دیگران جهت شکوفا شدن.
اِی.اِم.: اگر در دههیِ ۲۰ سالگی درسهای این کتاب را خوانده بودید و به کار گرفته بودید، فکر میکنید به چه شکل متفاوتی زندگی میکردید؟
جِی.اف.: خیلی کارها را متفاوت انجام میدادم. سختتر تلاش میکردم که برایِ این که بتوانم «خودِ واقعیام» باشم به تأیید مردم نیاز نداشته باشم. همچنین بیشتر نه میگفتم، از این رو، زمان و انرژی بیشتری در اختیار داشتم که به نحو شایسته زندگی کنم ـــ و نه صرفاً خر خونی کردن. در مورد مأموریتم، امروز صبح واقعاً به دخترم گفتم، اگر میتوانستم از اول شروع کنم، واقعاً، واقعاً آرزو میکردم که دنبالِ آن میرفتم که یک نویسندهیِ تماموقت بشوم.
به یاد دارم که در حین نوشتن مقالاتم در کالج، برای نوشتن [بخشِ] نتیجهگیری مقاله هیجانزده میشدم، [چیزی] مثل سرگیجه. چون آنها برای من ایدههایم، ساختههایم بودند، و همیشه شیفتهیِ آن بودم که آن آخرین خط کوبنده را خلق کنم. به خاطر میآورم که یک بار در محوطهیِ پارکینگ به سمت دوستماریک دویدم، به این حالت که «هی رفیق، این خط آخر را ببین» و خیلی هیجانزده بودم، اما هیچ کس آن را ندید. ای کاش به ندای درونم گوش میدادم. اما فکر میکنم با صدایِ گوشخراشِ استریویِ ماشینم شنواییام را از دست دادم!
احساس میکنم اگر کسی کمی بیشتر به آن شعله میدمید ـــ شعلهیِ نوشتن از قلبِ من به قلبِ شما ـــ سعی میکردم بیش از این به آن لحظات کوتاهی که در حال انجام کاری بودم که به من حسِ زنده بودن میداد، توجه کنم. به امید این که بتوانم به دیگران کمک کنم که از اشتباهاتِ من بیاموزند، در فرمان هفتم در این مورد مینویسم («باید که از سرعتات بکاهی»).
اِی.ام.: چگونه جوانان میتوانند بیشتر سرعت خود را کاهش دهند؟
جِی.اف.: با پایان دادن به هر یک از ۱۰ فرمان جهت شکوفا شدن، پنج نکتهیِ عملی و مبتنی بر علم را جهت حفظ فرمان مربوطه ارائه میدهم. به منظورِ کاستن از سرعت، در میان توصیههایم، افراد را تشویق میکنم که از استفاده از دفترِ سیار اجتناب کنند. به جای صحبت کردن با تلفن حین رانندگی افراد را تشویق میکنم که یک «استراحتِ مغزی» داشته باشند و در سکوت رانندگی کنند. همچنین جهتِ بهبود سلامت جسمی و روانی خود و همچنین تقویت و ایجادِ روابط، به افراد تاکید میکنم که مانند کودکان باشید و اخلاقِ بازیِ استواری را ترویج کنید. شبهای بازی را میزبانی کنید، اردوی صخرهای بروید، یا یک آدم برفی بسازید! خرج کردن ۱۰ دلار برای ساعت زنگدار (به جای استفاده از تلفن) و نوشیدن قهوه در کنارِ پرندگان نیز به شما کمک میکند تا آرامش پیدا کنید، سالمتر باشید و سرعت خود را کاهش دهید.
اِی.ام.: کتاب شما دربارهیِ اصالت بسیار سخن گفته است. آیا در این عصر رسانههای اجتماعی اصیل باقی ماندن برای بیست و چند سالهها امکانپذیر است؟
جِی.اف.: صد در صد ممکن، اما دشوار است. همان طور که میدانید، شما با هر پُستی، در معرضِ انتقاد قرار میگیرید. افراد میتوانند بدجنس و رذل باشند. بنابراین، اگر میخواهید در دنیایِ دیجیتال باشید و اصیل بمانید، باید خود را متقاعد کنید که نیازی به تأیید مردم ندارید ـــ و برایتان آرزوی موفقیت میکنم! همچنین باید قوی باشید و به کسانی که نفرت پراکنی میکنند بگویید «بکش کنار لعنتی!» بنابراین، بله، شما میتوانید با وجود رسانههای اجتماعی اصیل باقی بمانید. اما این کار میتواند تحلیلبرنده باشد. شاید بهتر است وقت و انرژی خود را صرف کارهایی کنید که واقعا به شما کمک میکنند که شکوفا شوید.
اِی.ام.: چه راههایی وجود دارد که افراد بتوانند خودِ «واقعی»شان باشند و ارزشهایِ نهانِ خود را آشکار کنند؟
جِی.اف.: به خاطر بیاورید که گفتم در راستایِ شکوفا شدن بسیار مهم است که اگر میخواهید از فرمانهای بعدی پیروی کنید میبایست در انجام فرمانهایِ قبلی مداومت داشته باشید. خب، «واقعی» بودن کاملاً این را نشان میدهد. بلافاصله پیش از «باید که واقعی باشی» عبارت «باید که خود را بپذیری» است. چرا؟ زیرا اگر پذیرش بیقید و شرطِ خود (ایالات متحده آمریکا) نداشته باشید و ارزش خود را منوط به دوست داشته شدن از سویِ مردم کنید، همیشه متقلب باقی خواهید ماند. اگر میپندارید که جهتِ عزتِ نفس خود به تأیید مردم نیاز دارید، جوانب احتیاط را رعایت خواهید کرد. شما حرفِ درست را، در زمانِ مناسب، با تکانِ درستِ سر خود، توسط شخص مناسب خواهید گفت. نتیجه؟ ارتباطِ لحظهای. یک لبخند. یک تکانِ سر. یک کِرکِرِ خنده. اما چه کسی آت و آشغالهایِ احساسی را میخواهد؟ فراموشش کنید! اگر شروع به پذیرش خود کنید ـــ همان طور که هستید ـــ شجاعت بیشتری خواهید داشت که «غیرِ متعارف» باشید. بار دیگر، چرا؟ زیرا وقتی (نه اگر!) مردم شما را نپذیرند، کمتر عذابآور خواهد بود. یک نگرشِ «بیتفاوتوار» در شما شکل خواهد گرفت. وقتی این اتفاق میافتد، با خودِ عجیبتان راحتتر خواهید بود و در نهایت عادتهای عجیب دیگران را نیز درخواهید یافت.
اِی.ام.: آیا افراد جوانتر یا بزرگتر از ۲۰ سالهها هم همچنان میتوانند از خواندن این کتاب بهره ببرند؟
جِی.اف.: کاملاً! از نوجوانان گرفته تا ۸۰ سالهها به من گفتهاند که چقدر از خواندن آن بهرهمند شدهاند. من از این بابت بسیار متواضع و سپاسگزارم. اخیراً خانمی در سنینِ اوایل دههیِ ۷۰ سالگیاش در حالی که کتاب را با چشمان اشکآلود روی قلبش گرفته بود، به من گفت: «اوه، عزیزم، ای کاش میتوانستم از اول شروع کنم.» بسیاری دیگر نیز آن را «کتابی برای همهیِ سنین» نامیدهاند. بنابراین، حتا اگر در دههیِ ۲۰ سالگیِ خود نباشید، ممکن است از خواندن شکوفا شدن بهرهمند شوید.