داشت دیوانهام میکرد.آن نگاه های پر از نِفرت، پچ پچ های بی وقفه ،مغز هایی مریض،قلب هایی از جنس سنگ.
این ساختمان دل گرفته ، نمی تواند این حجم از غیر انسانیت را تحمل کند.طبیعت انسان،دوست داشتن و دوست داشته شدن است.چیزهایی که اینجا نمیتوان دید.
ردپای خاک خورده شادی را میبینم ،خیلی وقت است که چمدان هایش را بسته.
گویی زندگی در اینجا،نمایشی بیش نیست.نوشته شده توسط یک نویسنده روانی.
به سیم های خاردار نگاه میکنم.مرزی بین این جهنم ساختگی و دنیای بیرون.
مدرسه جایی است برای بزرگ فهمیدن و یادگیری؛اما این موجودات آن را جایی برای رقابت و دیده شدن تبدیل کرده اند.
نمیدانم...این نمایش کی خاتمه میابد