xxHeliaxx·۱۸ روز پیشنمایش جهنمی.داشت دیوانهام میکرد.آن نگاه های پر از نِفرت، پچ پچ های بی وقفه ،مغز هایی مریض،قلب هایی از جنس سنگ.این ساختمان دل گرفته ، نمی تواند این حجم…
xxHeliaxx·۴ ماه پیشدر انتظار لمس صدای توامشب دوباره دیدمتچشمآت مثل ستاره برق میزد و صورتت مثل مآه میدرخشیدعطر گل های لاله رو حتی از توی خوابم بو میکشیدمولی امشبم گوشام چیزی نشنیدن…