از نگارش، تا انشار پست، دو سال گذشـتــــ، ولی همچنان مایل به اشتراک با شما بودم.
ساعت ده و سیزده دقیقه شب است، فردا امتحان دارم ولی خود را از قبل آماده نکردام.
میدانم که برای مطالعه درس، به من فورجه و زمان کافی داده شده بود، ولی چرا به آخرین لحظه موکولش کردم؟ این سوالی است که ذهن من را قبل از هر آزمون درگیر میکند.
اولین بار نیست که من این حس را در وجودم تجربه میکنم! امسال سیزدهمین سالیست که من درس میخوانم! ولی چرا؟! میدانم که بسیاری از هم دورهای هایم نیز مثل من هستند! ولی ریشه شب امتحانی بودن در کجاست؟!
سوال های زیادی ذهن من را با خود درگیر کرده است و من دنبال جواب خواهم گشت.
سیستمم را طوری تنظیم کردهام که در کمترین زمان بتوانم به متونم دسترسی داشته باشم.
دوست ندارم که ریشه افکارم از هم بگسیزد.
درس خواندن با همهی سختی هایی که دارد برای من شیرین است! درست است که از آن فرار میکنم چرا که بی شک یادگیری مطلب جدید برای ذهن کوچک ما انسان ها کمی دشوار است.
کار ذهن ما پردازش اطلاعاتی است که از محیط دریافت میکند، با این وجود با درس خواندن، مغزمان را مجبور میکنیم بیشتر کار کند و این کار کشیدن منجر به خستگی مغزمان میشود.
شاید چون ما انسان ها ذاتا راحت طلب هستیم، نمیخواهیم از مغزمان کار بکشیم.
دقیقا به همان دلیلی که حاضریم چاق شویم و سکته قلبی کنیم ولی پیاده روی و ورزش نکنیم، چرا که مجبور نشویم از عضلاتمان استفاده کنیم.
اگر این عادتــ بد در شماهم وجود داره یا راهکاری برای رهایی من از اهمالکاری داریــد، خوشحال میشم پایین در کامنتــها باهم بیشتر صحبت کنیم.