تو از این خانه خواهی رفت....فراموش خواهی کرد....هم ناممان را...هم پلاک ساختمانمان را.....تویی که روحم می شوی....(روح برخاسته از من ته این کوچه بایست،بیش از این دور شوی از بدنم می میرم)....زمانی دیگر عجیب نخواهد بود رفتنت....تو برای ماندن نیامده بودی....در را همیشه باید بست...حتی پشتِ سرِ تویی که رفته ای...وگرنه هوای درون خیلی سرد می شود....تو برایم مانند اخرین گلوله ام می شوی که به آسمان شب شلیک می کنم....
من باید به درون قناتی بروم تا از چاهی که در آن انداخته ای مرا، نجات یابم....
هیچ چیز تو نشد و همه چیز تو می شود.....بعد از رفتنت هرکه بپرسد جواب همین است....تا ابد و اوبود جواب من همین خواهد بود....میروم ژانر فیلمی نامربوط میبینم...تورا میبینم....این مغز از پایه معیوب است که می گردد می گردد یک چیز کوچک و مزخرفی پیدا میکند و به تو نسبت می دهد و آن فیلم را زهرمارِ برنامه هایم میکند...تو مرا دقیقا به آن تکه از خودت بردی که هیچکس به آنجا نرفت....تو را از آنجا دیدن مرا به این روز درآورد....که همه چیز تو میشود و هیچ چیز تو نمی شود...
پ.ن: سه تا از پیش نویس هایی که در انتظار موندن تا زیاد بشن ولی نشدن چون هیچ ادامه ای نداشتم براشون:))
*اگر متن و نخوندین به متن اهنگ پایین توجه کنید....چون خیلی زیباست