حیف تو...حیف این خانواده...حیف این خاندان...حیف زمین...حیف آسمان...حیف این جسم...که مرا حس میکنند؛ هرکدام به نحوی.....وقتی درمورد من حرف میزنم منظورم مجموعه ای از من ی که فکر میکند و جسمی که دارد، نیست....منظورم همین من ی است که با صدای بلند درون ام حرف می زند و صدای والد جسمم را به خود گرفته است. حتما به خیال خودش با صدای زنی در دهه 4 ام زندگی اش اگر حرف بزند، حرف هایش خریدار دارد...اگر میشد و می توانستم و از دستانم بر می آمد از ذهن طبیعت این جسم با من را حذف میکردم....دیگر اینگونه این جسم با من یاد نخواهد شد و من و این جسم درست مانند قبل از آن اوایل برای یکدیگر ناآشنا و غریب خواهیم شد...این نامه ی معذرت خواهی برای تمام آنانی که این جسم را با من دیده اند، تعلق دارد...من برای حضورم در اجتماع آدمیان از تمام شما آدم ها عذر میخواهم...اما شرمنده اوقات خوشتان هستم چون که نمیتوان ام بروم... اگر بروم، رفتن ام به یاد ماندنی تر از بردن ام خواهد شد...من نمیخواهم در یادتان بمانم...مرا در جایی پرت درست مثل بیابان های قم ببرید...مطمعنم هیچ کس به یادم نخواهد افتاد اگر آنجا باشم و کسی نخواهد آمد....من منتظر می مانم تا همان ها که مرا به اینجا آورده اند، ببرند...
من ماندنم، پای قطع شده ای است که می خواهد برود
00:17 نیمه شب به وقت فنلاند
11/6/2022