حالم را به هم میزند هر آنچه که تو را در من به یاد می آورد...لعنتی های مادر متنوع از یاد ببر...مثل خواب...مثل رویایی که بعد از بیداری از یادت میرود...از یادم برو...برو رویای دیگری....برو در خواب آن ها و بگذار از این کابوس رهایی یابم....ای کاش هرگز قلبم را به آواز در نمی آوردی که حالا بدون نوایِ تو خیال پرواز ممکن نیست....حقیقتا می خواهم فراموشت کنم اما هیچ موضوع زیباتری جز تو برای فکر کردن پیدا نمی شود....از حباب نفسم میفهمم...چیزی از من ته دریا مانده....مثل جاماندنِ قلاب در آب...بدنم در بدنت جا ماند.....
پ.ن: تمام چیزی که میخواستم بنویسم یکنفر قبل از من هم نوشت هم خواند