محمد حسام آبدارباشی
محمد حسام آبدارباشی
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

نامه ای به باران

باران عزیزم ، اکنون که دارم این نامه را برایت مینویسم اندوهگینم؛ اما با این حال پشت کیبورد تق تق کنان درد و دلم را میگویم ؛ درد و دلی در قالب یک متن ، نوشته ، نامه یا هر اسمی که میتوان بر روی آن گذاشت.

امروز هم دوباره از گونه های ابری ات اشک سرازیر شد. میخواهم یادی از گذشته کنم. شرمنده ام که در زمانی که تو زار زار گریه میکردی ، من خوشحال و خندان دست یک یار اشتباهی را گرفتم. شرمسارم از اینکه در زمان ناراحتی ات خاطره سازی های اشتباه کردم. متاسفم که دوباره مثل قدیم ها درهای پنجره را به رویت باز نکردم و غمت را با خودم تقسیم نکردم.

چند روزی است که حال خوشی ندارم. فقط قادرم که از پشت پنجره به تماشای تو بنشینم. صدای در زدن هایت را میشنوم اما جسارت آن را ندارم که با تو رو به رو شوم.

تصمیم گرفتم که از این به بعد تنهایی پرسه بزنم. چه قشنگ است که اسم تو کنارم می آید : (پرسه های تنهایی ام در کنار باران!)

با خود عهد بستم که هرگز در خلوت خود و تو جناب آقای سیگار را راه ندم. وقتی تو نفس و دلیل زندگی هزاران گیاه و موجود در جهان و حتی من هستی؛ چرا باید تو را به کسی ترجیح بدم که قرار است نفسم را از من بگیرد؟!

زین پس قول میدم تا با هم بگرییم و بخندیم. وای از آن قوس خنده های رنگین کمانی ات!

هر وقت که تنها شدی بدان من کنارت هستم همانطور که تو کنارم هستی. گاهی در خانه بر روی تخت ، گاهی کنار پنجره همراه با یک چای داغ یا در یک کافه دنج با استکان قهوه من منتظرت هستم. بیا و در آغوشم بگیر...

بارانزمستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید