Hestia
Hestia
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

ترجمه کتاب فال های نیک بخش چهارم

لیگر گفت: اون چیه که داره میرونه؟

هاستر توضیح داد: ماشینه. مثل ارابه ست ولی بدون اسب.

-دفعه ی قبل که اومدی فکرنکنم از این ها وجود داشت... یا حداقل همه نداشتن.

-بود ولی یه اقایی با پرچم قرمز می ایستاد جلوشون.

-پس فکرکنم پیشرفت کردن نسبت به اون موقع.

لیگر پرسید: این کرولی چه طور اهریمنیه؟

هاستر تف کرد: خیلی وقته اینجا مونده. از همون اول اینجا بوده. شبیه ادما شده. ماشین میرونه و ماشینش تلفن هم داره.

لیگر داشت درمورد تلفن فکرمیکرد. مثل اکثر اهریمن ها اون هم درک وسیعی از تکنولوژی نداشت. میخواست بگه: پس لابد خیلی سیم نیازه واسه چنین تلفنی، یا چنین چیزی، ولی همون لحظه بنتلی از دروازه قبرستان میاد داخل.

هاستر پوزخند میزنه: و عینک افتابی میزنه. حتی وقتی بهش نیاز نداره. درود بر شیطان.

کرولی دست تکون میده: سلام، ببخشید دیر کردم ولی خودتون میدونید دیگه بزرگراه A40 دنهام چطوریه... خواستم میانبر بزنم از چورلی وود برم ولی-

هاستر با لحن عاقل اندر سفیه میگه: حالا که همه اینجا قرار داریم بیاین اعمال امروزمون رو بررسی کنیم.

کرولی (با لحن گناهکار کسی که سال هاست کلیسا نرفته و یادش رفته کی باید پاشه بایسته) گفت: اره، اعمال

هاستر گلوش رو صاف میکنه: من امروز یه کشیش رو وسوسه کردم. وقتی داشت از خیابون رد میشد و چندتا دختر خوشگل رو دید میزد توی دلش شک انداختم. میتونست قدیس بشه، ولی حالا ده سال دیگه طرف خودمونه

- ایول

لیگر گفت: من یه سیاستمدار رو فاسد کردم. بهش گفتم یه مقدار رشوه به جایی نمیرسه. چندماه دیگه مثل موم تو دستمونه

هر دوشون با قیافه منتظر نگاه کرولی کردن که لبخند بزرگی به لب داشت.

- مطمئنم خوشتون میاد . (لبخندش حتی گشادتر میشه) منم همه ی خط های تلفن مرکز لندن رو واسه 45 دقیقه با هم قاطی کردم.

به جز صدای دور ماشین ها، سکوت سنگینی برقرار شد.

هاستر: خب، بعدش چی شد؟

-ببین، به اون راحتی ها هم نبود.

لیگر: همش همین؟

-ببینید مردم-

- و دقیقا این کارت چه کمکی میکنه به جمع کردن روح انسان ها برای اربابمون؟

کرولی خودش رو جمع و جور کرد. چی میتونست بهشون بگه؟ که بیست هزار نفر امروز خونشون به جوش اومد؟ که صدای بسته شدن رگ هاشون رو میشد شنید؟ و وقتی اعصاب خوردیشون رو سر منشی یا مامور پارکینگ یا کسی خالی کردن اونا هم روی کسی دیگه ای خالی کردن؟ و تازه بخش جالبش هم این بود که هزاران روح عصبانی تلافیشون رو خودشون سر بقیه در میاوردن. کرولی حتی نیاز نبود انگشتش رو تکون بده!

ولی این چیزها رو نمیتونی به اهریمن هایی مثل هاستر و لیگر بگی. اهریمن هایی مثل اونا ذهنشون تو قرن چهاردهم مونده، و سال ها وقت میذان تا فقط یه روح رو فاسد کنن. درسته که مهارت میخواست ولی این روزها باید با زمونه پیش بری. نیاز نیست حرکت بزرگی بزنی، ولی باید گسترده تر کار کنی. دیگه اون روزهایی که در گوش مردم زمزمه میکردی گذشته و باید مردم رو چندتا چندتا گمراه کنی. ولی اهریمن هایی مثل هاستر و لیگر این رو نمیفهمیدن. اونا هیچ وقت چیزهای شیطانی مثل تلویزیون زبان ولزی، مالیات بر ارزش افزوده یا منچستر به ذهنشون نرسیده.

منچستر اتفاقا یکی از افتخارات کرولی بود.

کرولی گفت: مقاماتمون که راضین ازم. زمونه تغییر کرده بچه ها. خب چه خبر؟

هاستر دستش رو برد پشت یه سنگ قبر: این خبر.

کرولی به سبد توی دستش نگاه کرد: اوه...نه

-آره

-به این زودی؟

-آره

-و من باید ببرمش...

هاستر با لذت اشکاری گفت: اره.


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید