Hestiaدرکنج داستان نویسی·۲ سال پیشیک داستان ترسناکحوالی صبح بود و داشتم از مسیر همیشگی به خانه برمیگشتم. بعد از شبی که برای شکار و استراحت در جنگل گذرانده بودم، خسته و بیحال، ولی هشیار بودم…
Hestia·۳ سال پیش37چشم هایم را باز کردم و به دریا خیره شدم. دریایی که تا لحظه ی پیش وجود نداشت. موج ها می غریدند و می خروشیدند و به تن ساحل ضربه میزدند، گویی…
Hestia·۳ سال پیش55من ادم فرهیخته، ادم با ارزشی نیستم.و کتاب های سنگین و رنگین نخوانده ام. بیشعوری را نخوانده ام. اثر مرکب را نخوانده ام.نمیتوانم درس زندگی به…
Hestia·۳ سال پیشترجمه کتاب فال های نیک بخش ششمکرولی، یه جایی غرب امرشام تو تاریکی شب پیش میرفت. چنگ زد و نواری رو برداشت و همونطور که سعی داشت از جاده منحرف نشه به سختی از قاب پلاستیکی…
Hestia·۳ سال پیشترجمه کتاب فال های نیک بخش پنجمکرولی با درماندگی گفت: اخه چرا من؟ تو که من رو میشناسی هاستر. میدونی که این تو سبک و سیاق من نیست.-چرا. خوبشم هست. هم سبکته و هم سیاقته. خو…
Hestia·۳ سال پیشترجمه کتاب فال های نیک بخش چهارملیگر گفت: اون چیه که داره میرونه؟هاستر توضیح داد: ماشینه. مثل ارابه ست ولی بدون اسب.-دفعه ی قبل که اومدی فکرنکنم از این ها وجود داشت... یا…
Hestia·۳ سال پیشترجمه کتاب فال های نیک قسمت سوماز پدیده های زیادی -جنگ ها، طاعون ها و بازرسی های یهویی- به عنوان نشانه هایی از دست داشتن شیطان در زندگی انسان یاد میشه. ولی از هر دانشجوی…
Hestia·۳ سال پیشترجمه کتاب فال های نیک بخش دومنظریه های حال حاضر درمورد افرینش جهان، به این قضیه میپردازن که اگه اصلا افریده شده باشه و خود به خود به وجود نیومده باشه، حدود ده تا بیست ه…
Hestia·۳ سال پیشترجمه کتاب فال های نیک بخش اول<فال های نیک><در ابتدا>روز زیبایی بود. همه ی روزها زیبا بودند. تا اینجا بیشتر از هفت روز داشتیم و باران هنوز اختراع نشده بود. ولی ابرهایی ک…
Hestia·۳ سال پیش1997 - لندن - 1-و وقتی چشم هام رو باز میکنم، اون حس هنوز با منه. حس سقوط. خودمم میدونم مسخره است دکتر. مگه فرشته چندبار میتونه لعنت بشه؟-----دینگ-دینگ-دین…