ویرگول
ورودثبت نام
Hestia
Hestia
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

1997 - لندن - 1

-و وقتی چشم هام رو باز میکنم، اون حس هنوز با منه. حس سقوط. خودمم میدونم مسخره است دکتر. مگه فرشته چندبار میتونه لعنت بشه؟

-----دینگ-دینگ-دینگ-دینگ-----

-ببخشید دکتر... عه دوستمه. باید جواب بدم.

-بگو ازی. حوصلتو ندارم.

+کراولی...

-اهمم

+یعنی کرولی... یه مساله ای پیش اومده. باید حتما ببینمت.

-خیلی خب. کی؟ کجا؟ چی میپوشی؟ و بدون که اصلا بیکار نیستم.

-----------------

♫ is this the real life?

is this just fantasy? ♫

-معلومه که دنیای واقعیه فردی مرکوری احمق! چیه؟ فکرکردی دنیای فانتزی با فرشته و این چیزاست؟ خب هست ولی موضوع این نیست. تو هیچ دنیای فانتزی ای اینقدر بلا سر من نمی اومد. اصلا چرا دارم این اهنگ مسخره رو گوش میدم؟

/انتونی توی ماشینش بود. بنتلی 1926. اینقدر قدیمی بود که شاید قبل از خلقت دنیا وجود داشت./

-اره. ماشین کوفتیم قدیمیه. و الان هم دارم میرم پیش دوستم که از قیافه احمقش خوشم نمیاد. به توچه واقعا؟ ببین منو. دارم با صدای کوفتی توی ذهنم جدل میکنم. من برای خیلی بهتر از اینا ساخته شدم. من فرشته بودم

/ببین... اینطوریا هم نیست. فرشته ها همونایی بودن که نمیتونستن سوال بپرسن. از خودشون اختیاری نداشتن. الان تورو ببین چقدر قدرت عمل داری!/

-خفه شو! تو خود منی! نمیتونی منو نقد کنی!

/فعلا که دارم میکنم... و راستشو بخوای، ازش لذت هم میبرم!/




شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید