فرض کنید در قطب شمال به سر می برید . قصد حرکت به سمت شمال خود را دارید ! به کدام سمت حرکت می کنید ؟
برای رسیدن به جواب ابتدا باید بررسی کنیم که ما به چی میگیم شمال . درواقع این موضوع به استانداردی که از اون پیروی می کنیم بستگی داره. استانداردها یکسری مانیفست هایی هستند که بنا به تحقیق تجربی که فرد پیشنهاد دهنده انجام میده به موسسات تبیین استاندارد پروپوزال میشه و نهایتا با تایید به صورت استاندارد و گاها یکای متریک متغییر ها استفاده میشه.
حال ما برای حرکت رو به شمال دو رویکرد داریم . زمانی که بخوایم به مرکز دوران زمین یا همون قطب شمال جغرافیایی برسیم یا زمانی که بخوایم به قطب شمال مغناطیسی زمین برسیم.
زمانی که بخواییم قطب شمال جغرافیایی رو مقصد قرار بدیم استفاده از جهت کهکشان که همیشه در موقعیت شمالیه ثابتی نسبت به ماست می تونه راهگشا باشه مثل جهت یابی که درگذشته و حتی امروز در نبود وسایل مفناطیسی انجام میدن
حرکت رو به سمت ستاره ی قطبی ما را به سمت شمال می برد . زمانی که در خط استوا قرار دارید این ستاره در نزدیکی خط افق است و هرچه رو به شمال می روید این ستاره در نقطه ی نزدیک به عمود بالاسر شما قرار می گیرد!
خب حالا اگر بخواییم بازهم به سمت شمال بریم چی؟
در حرکت به سمت شمال جغرافیایی کافیه از جهت قطب نما پیروی کنید .
اما اتفاقی که برای قطب نما در قطب شمال مغناطیسی می افته جالب تره .تجربیاتی که به استفاده از قطب نما در این نقطه اشاره دارند ، نقل میکنند که قطب نما در این نقطه به صورت معلق دور خودش میچرخه یا اینکه در همون جهتی که تا قبل این اشاره میکرده می مونه و حرکت نمی کنه.
باز در این صورت تکلیف حرکت به شمال مشخص نمیشه .
درواقع این مسائل نشان از این دارند که در این موقعیت ها ما به یک " اکسپشن " یا مورد خاص در یک تعریف کلی برخورد می کنیم . مثل مورد خاصی که در تعریف تقیسم بر صفر داریم یا اینکه اگر فضا کرویست در چه چیز قرار دارد؟. در واقع این اکسپشن ها در تعاریف علمی به طور غالب یافت میشن و برای یک قانون که در مورد گستره ی وسیعی از ورودی ها کار میکند چند مورد خاص را نادیده میگیرند . این موضوع باعث پریشانی خاطر عده ای از دانشمندان در طول تاریخ شده چراکه " عدم قطعیت " برای اون ها در علم پذیرفته نبوده و به طور خاص برای علمی مثل ریاضیات که ابزار اثبات برای سایر علوم است.
برتنارد راسل شخصی بود که از " عدم قطعیت " در اصل ها و قضایای علمی رنج می برد. به طور خاص او با این موضوع در علم ریاضیات کنار نمی آمد . به نظر او اینکه ما تمام قوانین علمی را با ریاضیات و قضایای ریاضی را با اصولی از ریاضی اثبات می کنیم که آنها را از ابتدا به صورت پیش فرض یک اصل درست و بدون نیاز به اثبات گرفته ایم ، اشتباه بود. حتی او رساله ای قطور به همراهی یکی از همکارانش برای اثبات "1+1=2 " دارد !
لذا او بعدا سعی در طراحی اصولی کرد که از پایه ای ترین مسائل کاملا اثبات پذیر باشند تا تشکیل یک علم منطقی بدهند . این موضوع تئوریکال قابل اجرا بود اما در عمل شاید نه !
شما با عدم قطعیت در مسائل علمی به مشکل خورده اید؟