پشت کتاب:
خیلی وقت پیش ها کنار یک جنگل، تو یه خونه ی خیلی بزرگ،یه خونواده زندگی میکردن.یه شب یه اتفاقی میافته، یه اتفاقی که زندگی اون ادم ها رو عوض میکنه.طرف های نیمه شب، وقتی همشون خواب بودن، یهو صدای زنگ در خونه بلند میشه. از پشت در صدای یه دختری رو میشنون که خواهش میکنه درو باز کنن..
دختره تعریف میکنه که پدر و مادرش چند ماه پیش مردن... اما خانواده نمیدونن که دختره چیز هایی رو از خودش ساخته....
این کتاب از یکی از نویسنده های مورد علاقمه و من کاراشو خصوصا مجموعه خون اشامو خیلی دوست دارم ازش. در مورد کتاب خانه ای در تاریکی باید بگم و قشنگه ولی من هنوز اخرشم نفهمیدم که دقیقا چیشد، و اخراش برام گیج کننده بود. پیشنهاد میکنم شب بخونینش که براتون جذاب تر باشه. اگه خوندین نظرتتون رو برام بنویسید
(متاسفانه این چند روز کرج بودم و به نت خوبی دسترسی نداشتم، ولی عوضش کتاب های زیادی خریدم که به زودی معرفیشون میکنم^^)