rohola zandie
rohola zandie
خواندن ۱۹ دقیقه·۶ سال پیش

در باب رنگ

مقدمه

کل ماجرا با داستان یک لباس شروع شد. افراد به دو دسته تقسیم شده بودند کسانی که آن را آبی و مشکی می دیدند و کسانی که آن را طلایی و سفید. این ماجرا آنقدر عجیب بود که همه دچار بهت و حیرت شده بودند.

لباسی که تشخیص رنگ آن دردسر ساز شد
لباسی که تشخیص رنگ آن دردسر ساز شد

چنین مباحثاتی اگرچه در فلسفه و علوم شناختی تازگی ندارد اما ورود آن به صحبت های روزمره توسط افراد غیر متخصص و جالب شدن آن برای بسیاری از مردم خود پدیده جالبی است.

جدای از پیچیدگی توضیح ماجرا افتادن در تله ی بحث های بیهوده حتی توسط متخصصین ساده بود. این که "ایا قرمز تو آبی من است یا خیر؟" و بحث های اینچنینی در مورد کیفیات ذهنی که البته سابقه ای بسیار طولانی دارد. بحثی که در اینجا می خواهیم انجام دهیم بیشتر متمرکز بر ادراک رنگی مغز و رابطه ی آن با عوامل دیگر مانند محیط، آموزش و زبان است.

اما چیزی که ماجرای "لباس" #thedress را جالب می کند باور بیشتر افراد به مجموعه ای از پیش فرض هاست که من آن ها را در قالب سه تز آورده ام. این تز ها لزوما جدا از هم نیستند بلکه در چارچوب فهمی "عینی"(objective) از جهان بنا شده اند:

تز1: رنگ کیفیتی فیزیکی است که مغز آن را به همان صورت که "واقعا هست" ادراک می کند.

تز2: این کیفیت "عینی" تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار نمی گیرد.

تز3: مهم نیست که هرکسی رنگ را چگونه می بیند ما برای ارتباط برقرار کردن و صحبت درمورد رنگ دچار اشتباه نمی شویم.


ادارک رنگی در مغز

اول باید قدری در مورد ادراک حسی رنگی بدانیم. چشم انسان دارای سه نوع سلول مخروطی(cone cell) برای تشخیص رنگ است که در شبکیه(retina) قرار گرفته اند و هر کدام دارای بازه ای از حساسیت هستند و بر این اساس به سه نام : کوتاه (S) متوسط(M) و بلند( L) که نشان دهنده ی بازه ی فرکانسی ای می باشند که در آن بازه پاسخگو هستند شناخته می شوند. گاهی به اشتباه این سلول ها را با مدل رنگ RGB مورد استفاده در وسایل الکترونیکی امروزی اشتباه گرفته می شود. اما بازه های حساسیت این سه نوع سلول دقیقا متناظر با این رنگ ها نیست. اما گاهی به طور مثال سلول L سلول قرمز نامیده می شود. در شکل زیر این بازه ها را به طور دقیق تر می توانید ببینید.

بازه ی حساسیت هر یک از سلول های مخروطی چشم انسان
بازه ی حساسیت هر یک از سلول های مخروطی چشم انسان

نکته ی جالب این است که میزان حساسیت و بازه ی فرکانسی افراد مختلف به رنگ ها با هم متفاوت است. این در میان افرادی مشاهده شده است که دید رنگی "عادی" دارند[1].

ادراک رنگ های مختلف حاصل پردازش مغزی و ترکیب نتایج این سه نوع سلول در فرآیندی پیچیده است که کلیات آن در نظریات سه رنگ(trichromatic) یا نظریه یونگ-هلمهولتز( Young-Helmholtz theory) و نظریه فرآیند رقیب(Opponent process) توضیح داده شده است.

وجود سلول چهارم مخروطی که بازه ی ماورا بنفش را پوشش می دهد در خزندگان، پرنده ها، دوزیستان و حشرات یافت می شود و این موجودات از این حس برای شکار و بقا استفاده می کنند اما ژن مربوط به این سلول در گذشته های دور بر اثر یک جهش ژنتیکی در نقشه ژنتیکی پستانداران غیر فعال شد.

در انسان ها دو عدد از سلول های مخروطی نتیجه ی ژنی در کروموزم X هستند. از آنجایی که زن ها دارای دو کروموزم X هستند یک جهش ژنتیکی کمیاب در آن ها باعث می شود تا ژن مربوط به سلول بینایی چهارم در آن ها دوباره فعال شود. به این حالت tetrachromats گفته می شود این اتفاق باعث می شود تا جمعیتی حدود 2 تا 3 درصد از زن های جهان قادر به دیدن بازه ی رنگی بسیار گسترده تری باشند. یک شخص با بینایی سالم به طور عادی تا 10 میلیون رنگ را می تواند تشخیص دهد اما در حالت tetrachromats این عده ی قلیل زن ها قادر به دیدن حدود 100 میلیون رنگ هستند![2]

اما قسمت بعدی ماجرا حرکت سیگنال های تحریک شده و پردازش در مغز است. فرآیند پردازش رنگ در مغز بسیار پیچیده و درهم تنیده با فعالیت های دیگر است. در کورتکس بینایی اولیه V1 که در لوب پشتی مغز قرار دارد فرایند جدا کردن رنگ ها آغاز می­شود برخی از نورون های ناحیه V1 بهتر از بقیه به بازه ی فرکانسی خاصی پاسخ می دهند اما این "تنظیم رنگی" بر اساس تطبیق سیستم بینایی می تواند از شخص به شخص دیگر بسیار متفاوت باشد. یک نورون که ممکن است به یک طول موج روشن خوب پاسخ دهد ممکن است با کم شدن روشنایی همان رنگ به تمام بازه ی فرکانسی پاسخ دهد. به خاطر غیر پایدار بودن این سلول ها برخی بر این باورند که تعداد بسیار کمی از سلول های V1 مسئول پردازش رنگی هستند. این سلول های رنگی میدان های دریافتی(receptive fields) دارند که می توانند نسبت رنگ سلول های مخروطی چشم را محاسبه کنند. این سلول ها به صورت خوشه هایی در ناحیه V1 قرار دارند و نسبت های قرمز-سبز از تصویر و اطرافش و نیز آبی-زرد را تشخیص می دهند. این سلول ها بهترین کاندید برای پدیده ی "ثبات رنگی"(Color constancy) است. ثبات رنگی توانایی مغز انسان برای تشخیص فرکانس های مختلف به یک رنگ در سایه و روشنایی است به طور مثال در شکل زیر با وجود تفاوت بسیار زیاد بین فرکانس رنگ های بالون در روشنایی و سایه ما در تشخیص یکسان بودن رنگ های در سایه و روشنایی با هم مشکلی نداریم.

با وجود تاثیر سایه سیستم ادراک بینایی انسان قادر به تشخیص رنگ ها است.
با وجود تاثیر سایه سیستم ادراک بینایی انسان قادر به تشخیص رنگ ها است.

همچنین این پدیده می تواند توضیح دهد در حالت های مخالف ما دو رنگ با فرکانس یکسان را به صورت کاملا متفاوت می بینیم مثلا در شکل زیر هم دو ناحیه A و B کاملا مشابه اند اما ما آن را به صورت متفاوت می بینیم! این پدیده توسط ادوارد آدلسون کشف شد.


 ادوارد آدلسون با فراهم کردن چنین مثال هایی نشان داد که ادراک رنگی متاثر از زمینه است
ادوارد آدلسون با فراهم کردن چنین مثال هایی نشان داد که ادراک رنگی متاثر از زمینه است

این پدیده همچنین می تواند توضیح دهد که چرا عده ای لباس را به رنگ های متفاوت می بینند. Ron Chrisley در مرکز تحقیقات علوم شناختی دانشگاه Essex توضیح می دهد که میزان دخیل کردن زمینه و نور برای دیدن لباس در افراد مختلف متفاوت می باشد این امر به احتمال زیاد ناشی از آموزش است تا ژنتیک اما در مجموع باعث می شود که هر گروهی از افراد تاثیر فاکتور ها را متفاوت دانسته و رنگ ها متفاوت از هم تشخیص دهند.

https://goo.gl/c4uS4V درک ما از رنگ لباس به تفسیر ما از میزان نوردهی در اتاق یا فضای آزاد ارتباط دارد
https://goo.gl/c4uS4V درک ما از رنگ لباس به تفسیر ما از میزان نوردهی در اتاق یا فضای آزاد ارتباط دارد


تا این نقطه متوجه شدیم که فرآیند ساختن و پردازش رنگ نتیجه ی پردازشی وابسته به عوامل فیزیکی زیادی مانند نور و سایه است و رنگ یک برساخته(construction) مغز است تا پدیده ای که بتوان به صورت ابژکتیو با آن برخورد کرد. با توجه به آنچه گفتیم تز1 اکنون ضعیف تر به نظر میرسد.

پس از پردازش های V1 اطلاعات به سمت ناحیه V2 میرود که برای پردازش های رزولوشن رنگ و و حرکت تکامل یافته اند. خود این نورون ها خروجی شان را به نورون های ناحیه V4 می دهند در ابتدا تصور می شد نورون های ناحیه V4 تنها به کار پردازش رنگ اختصاص دارند اما با یافته های بعدی مشخص شد این ناحیه علاوه بر پردازش رنگ با فرم های مرتبط با رنگ هم در ارتباط هستند .به طور مثال ارتباط نورون های رنگ با حرکت نشان دهنده ی تاثیر حرکت بر رنگ و برعکس است در شکل زیر فقط با تغییر رنگ می توان یک حرکت توهمی را تجربه کرد.

تغییر رنگ به تنهایی می تواند حرکت توهمی ایجاد کند
تغییر رنگ به تنهایی می تواند حرکت توهمی ایجاد کند

تاثیر زبان

هیچ چیزی به صورت فیزیکی تفاوت بین تشعشع الکترومغناطیسی در بازه ای فرکانسی که ما احساس می کنیم و به اسم نور رنگی می شناسیم و بازه ی گسترده تری که شامل امواج مادون قرمز، رادیویی، ماورا بنفش، گاما و غیره است را مشخص نمی کند بنابراین رنگ حاصل یک فرآیند مغزی به علاوه مجموعه ای از حسگر های فیزیکی است که نور های بالاتر ازطول موج 750 و کمتر از 340 نانومتر را فیلتر می کند، می باشد. به طور خاص در انسان وجود عدسی چشم مانع ورود نور ماورا بنفش به شبکیه می شود و نیز قرنیه مانع ورود طول موج های مادون قرمز می شود. در بیماران خاصی که مجبور به برداشتن عدسی می شوند(aphakia) نور ماورا بنفش به دورن شبکیه راه پیدا می کند و مغز بعد از مدتی آن را به صورت بنفش کمرنگ تعبیر می کند.

از طرفی نگاشت طول موج ها به رنگ های زبانی دلخواه است: در آزمایش ذهنی جان لاک به نام طیف معکوس یک فرد می تواند قرمز را به صورت آبی دیگری تجربه کند و در عین حال راهی برای دانستن آن هم نداشته باشد. این به مساله کیفیات ذهنی نزدیک تر است. اما مساله ی جالب تر و قابل اندازه گیری تر دسته بندی رنگ ها است که می تواند تحت تاثیر فرهنگ، زبان و زمان باشد و این مهم ترین بخشی است که نیازمند توجه بیشتر است.

وقتی شما در ژاپن در خیابان قدم بزنید و قدری ژاپنی بلد باشید متوجه می شوید که مردم از آبی شدن چراغ راهنمایی حرف می زنند در حالی که چراغ های راهنمایی آن جا مثل همه جای دنیا سبز هستند! سبز و آبی در طیف رنگ ها نزدیک به هم هستند. قبل از دوران معاصر، زبان ژاپنی تنها یک کلمه برای سبز و آبی داشت (Ao) که همان آبی امروز است. اما در حدود 1000 سال پیش یک کلمه جدید به این زبان اضافه شد (midori) که به نحوی بخش سبز رنگ تر طیف آبی را توصیف می کرد. Midori یک سایه از آبی بود و واقعا یک رنگ جدا نبود.(همچنان که برای ما سبز لجنی یا سبز روشن یک سایه است سبز است و نه یک رنگ اصلی) در سال 1917 اولین مداد های رنگی از غرب به ژاپن وارد شد این رنگ ها دارای دسته بندی خاصی بودند که امروزه با آن ها آشناییم آن ها سایه هایی از سبز(midori) و آبی (ao) داشتند. به این ترتیب midori کم کم توانایی تبدیل شدن به یک رنگ مستقل را یافت اما تغییر واقعی بعد از جنگ جهانی دوم بودم زمانی که سیستم آموزشی ژاپن به تاسی از غرب بین رنگ های سبز و آبی فرق می گذاشت. البته این جدا شدن هنوز هم به صورت کامل صورت نگرفته و مثال چراغ آبی هنوز نشانه هایی از آن را به خاطر می آورد. اما این مساله به هیچ وجه محدود به زبان ژاپنی نیست بسیاری از زبان هایی که در خانواده ی زبان های هند و اروپایی امروزی نیستند تعاریف و دسته بندی متفاوتی از سبز و آبی دارند.

نامگذاری رنگ ها متناظر با فرهنگ ها بازه فرکانسی متفاوتی رابه خود  اختصاص می دهد
نامگذاری رنگ ها متناظر با فرهنگ ها بازه فرکانسی متفاوتی رابه خود اختصاص می دهد

در زبان های هند و اروپایی محدوده ی 520 تا 570 نانومتر به عنوان رنگ سبز شناخته می شود. اما در زبان های غیر هند و اروپایی یا هند و اروپایی در ادوار تاریخی گذشته انتخاب های دیگری وجود داشته و دارد به طور مثال بازه ی 450 تا 530 نانومتر (سبز و آبی امروزی) یا 530 تا 590 نانو متر (سبز و زرد امروز) برای رنگ سبز گزارش شده است.

به عنوان یک مثال آشنا در زبان فارسی نام های مختلفی برای آبی به خصوص در زمان های گذشته وجود داشته: نیلی، فیروزه ای لاجوردی. در شعر فارسی هم آسمان به سبز، نیلوفری، فیروزه ای و لاجوردی توصیف شده است.

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو

مه جلوه می نماید بر سبز خنگ گردون تا او به سر در آید بر رخش پا بگردان

این توصیف کردن آسمان به رنگ سبز در زبان عربی هم وجود دارد(الزرقاء) همچنین در زبان های اسلاوی، رومی، ترکی ، کره ای ، تبتی هم آسمان سبز توصیف شده است. درک این موضوع برای بسیاری از فرهنگ های امروزه که زبان آن ها به استاندارد واحدی برای رنگ ها رسیده اند تعجب برانگیز است.

در زبان انگلیسی 11 رده رنگ اصلی وجود دارد که یک اطلس رنگی میسازند و به صورت زیر است:

اطلس تقریبی رنگی برای زبان انگلیسی
اطلس تقریبی رنگی برای زبان انگلیسی

اما سوالی که پیش می اید این است که چرا فرهنگ های متفاوت به دسته بندی های متفاوتی می رسند؟ اولین بار دو محقق به نام ها Brent Berlin and Paul Kay در اواخر دهه 1960 در تحقیقی به دنبال یافتن قوانین جهانی برای تحول رنگ ها بر آمدند آن ها متوجه شدند که تحول رنگ ها در زبان به صورت زیر ظهور می کند:

سیر تکاملی تحول رنگ ها که توسط berlin  و kay  ارائه شد
سیر تکاملی تحول رنگ ها که توسط berlin و kay ارائه شد

که تحول از سمت چپ به راست به سمت تنوع بیشتر حرکت می کنند. تمامی زبان ها دارای رنگ سفید و سیاه هستند. رنگ قرمز تحول بعدی در زبان است و به همین ترتیب به سمت تنوع بیشتر. این تحقیقات با نقد های فراوانی روبرو شد.

باربارا سندرس(Barbara Saunders) به عنوان یکی از منتقدین Kay و Berlin، روش تحقیق آن ها و نیز فرض های گفته نشده را مورد سوال قرار داد. اولین نقد او بر این است که بسیاری از بایاس های تحقیق ناشی از اروپانگری(Euro centrism) ، نژاد محوری(Ethnocentrism) و توجه بیش از حد به فکر و روش فلسفی غربی است. از دیدگاه سندرس دیدگاه تکاملی برلین و کی تحت تاثیر شیوه ی تحقیقی است که از روشنگری به وجود آمد و در آن حد نهایی تکامل را در اروپا و غرب می داند. از دیگر نقد های وارد به روش آن ها را می توان نمونه گیری نادرست در بین زبان ها دانست.

برای پاسخ به نقد های زیادی که به روش کار آن ها شد آن ها یک پروژه ی تحقیقی دیگر را شروع کردند که به برآورد رنگ جهانی(world color survey) معروف شد. این تحقیق شامل 110 زبان پیشا صنعتی بودند که بسیاری از آن ها فرم نوشتاری هم نداشتند. در این تحقیق از یک پالت با 400 رنگ مختلف استفاده شد و از افراد آن گروه های زبانی خواسته شد که با دقت رنگ ها را در زبان خودشان اسم ببرند.

پالت رنگی با 400 رنگ که در پروژه برآورد رنگ جهانی مورد استفاده قرار گرفت
پالت رنگی با 400 رنگ که در پروژه برآورد رنگ جهانی مورد استفاده قرار گرفت

نتایج زیادی از این تحقیق حاصل شد که برخی از مهمترین آن ها به شرح زیر است:

اول، فرهنگ های گوناگون، دنیا را به صورت های مختلفی با کلماتشان رنگ می کنند. برخی از زبان ها تنها 3 رنگ اصلی داشتند اما برخی دیگر 4،5 ،6 و حتی بیشتر. برخی از زبان ها تنها دو دسته برای تمام رنگ ها داشتند و آن ها را به رنگ ها گرم و سرد تقسیم بندی می کردند و همین طور الخ.

اگرچه مسیر حرکت زبانی در بسیاری از زبان ها تفاوت هایی داشت اما با این حال این حرکت دارای الگوی مشخصی بود که بسیاری از آن پیروی می کردند. این مسیر چیزی بسیار شبیه به شکل قبلی است.

اما نتیجه این تحقیق نه به نفع جهانی گرا (universalist)ها بود و نه به نفع نسبی گرایان. به نفع نسبی گرا ها نبود زیرا الگوهای مشخصی به دست آمدند که در میان بسیاری از گروه های زبانی یکسان بودند و از طرفی به نفع جهانی گرا ها نبود چرا که این الگوها کاملا تعیین کننده نبودند و در موارد بسیاری هم تخطی از الگو وجود داشت بنابراین الگوی پیشرفت (یا تکامل) هم زیاد درست به نظر نمی رسد.

اما این الگو ها چگونه هستند؟ سه محقق به نام های Terry Regiera,b, Paul Kayb,c,d, and Naveen Khetarpal در پی یافتن الگویی برای تفاوت دسته بندی (partitioning) رنگ ها بر اساس میزان شباهت بین گروه ها و تفاوت بین خوشه ها(clusters) بر اساس تعداد خوشه ها به معیار زیر دست یافتند:

که یک معیار هموار(smooth) بر اساس یک هسته گاوسی است. در این میزان شباهت x و y رنگ ها هستند و خود فرمول بر اساس ادبیات مساله در مورد شباهت روانشناختی بدست آمده است. C هم فقط یک فاکتور مقیاس بندی است. با توجه به این معیار برای خوشه بندی و نیز دانستن این موضوع که هر زبانی تا مرحله ای از توسعه خود چند رنگ اصلی دارد به نتایج جالبی رسیدند. این معیار در واقع خوشه بندی را با دانستن تعداد رنگ های اصلی به صورت بهینه انجام می دهد. از طرفی زبان هایی را داریم که گویندگان آن هر کدام از رنگ های نقشه بالا را بر اساس زبان خود اسم گذاری کردند. نتایج نشان داد که خوشه بندی بهینه تا حد زیادی مشابه با دسته بندی زبانی است به عنوان مثال به موارد شکل زیر توجه کنید.

به طور مثال در زبان ووبی(Wobe) و نیز بت (Bete) در قبایل اهل ساحل عاج و نیز زبان اجاگام(Ejagam) در نیجریه و کامرون که دارای تنها دو رنگ هستند نتایج خوشه بندی بهینه و خود آن زبان ها بر روی نقشه رنگ ها تقریبا یکسان است. این نشان می دهد انتخاب رنگ ها خیلی هم دلبخواهی نیست.

تا این جا ممکن است به نظر آید دسته بندی رنگ ها اگرچه می تواند متناسب با فرهنگ و محیط متفاوت باشد اما در ادراک آن ها تاثیری ندارد. به این معنا که واکنش به رنگ ها و قدرت تشخیص آن ها نمی بایست تحت تاثیر تفاوت های زبانی باشد. اما حتی این قضیه هم دیگر به نظر درست نمی رسد. ایده تاثیر زبان بر ادراک اولین بار توسط زبان شناس آمریکایی بنجامین وورف(Benjamin Whorf) مطرح شد. از دیدگاه وورف زبان می تواند در نحوه ی ادارک ما از جهان نقش اساسی ایفا کند. او در این باره می گوید:

"ما طبیعت را بر می داریم و آن را به قطعه های مفهومی تقسیم می کنیم و به هر قسمت ارزش خاصی می دهیم دلیل این کار هم این است که ما به قراردادی که در جامعه زبانی(speech community) وجود دارد و در زبان به صورت الگو هایی کد شده است پایبندیم. همه ی مشاهده گران با یک شاهد فیزیکی به یک تصویر از جهان نمی رسند مگر آن که پس زمینه ی زبانی آن ها یکسان باشد"

نتایج مدل برای n=3,4,5,6 هر کدام با نتایج تحقیق پروژه زبانی مقایسه شده اند.
نتایج مدل برای n=3,4,5,6 هر کدام با نتایج تحقیق پروژه زبانی مقایسه شده اند.

این ایده اکنون به نام "نسبی گرایی زبانی"(linguistic relativity) شناخته می شود. برای آزمودن این تز در مورد رابطه زبان و رنگ محققان یک آزمایش ترتیب دادند.

تصویر آزمایش رنگ
تصویر آزمایش رنگ

آن ها یک تصویر (شکل بالا) تهیه کردند که این تصویر از چند مربع رنگی به رنگ یکسان تشکیل شده است که در آن یک مربع دارای رنگی متفاوت از بقیه است. سپس مدت زمانی که طول می کشید آزمایش شوندگان رنگ متفاوت را تشخیص دهند اندازه گیری کردند. تشخیص مربع با رنگ متفاوت در عکس بالا ساده به نظر می رسد. سپس عکسی به صورت زیر به آن ها نشان داده شد.

تصویر آزمایش رنگ
تصویر آزمایش رنگ

نتایج آزمایش نشان می داد که زمان تشخیص در عکس اول که رنگ آبی در میان رنگ سبز قرار دارد کوتاه تر است و در عکس دوم که سایه هایی از رنگ سبز است دشوارتر و زمانبرتر است.

سایه های متفاوت از رنگ آبی و سبز
سایه های متفاوت از رنگ آبی و سبز


به نظر می رسد اگر شما کلمه ای برای تمایز گزاردن میان رنگ ها داشته باشید تشخیص آن آسان تر باشد! اما این چیزی نیست که عجیب به نظر برسد زیرا مشخص است که شکل دوم رنگ های "نزدیک" تری دارد. اما این "نزدیک" تر بودن چیزی است که فقط سیستم بینایی شما تشخیص می دهد. تفاوت آبی ها از هم و سبز ها از هم به یک اندازه است. به طور مثال در شکل 14 تفاوت بین تمامی رنگ های یک گروه در هر سطر در محدوده ی RGB کاملا برابر است در حالی تشخیص قرمز ها از هم برای ما ساده تر است: ما حتی نام های کاملا متفاوتی برای قرمز های سطر دوم داریم.

سایه های متفاوت از سه رنگ اصلی. تشخیص قرمز ها از هم ساده تر است در حالی که تفاوت رنگ ها به یک اندازه است.
سایه های متفاوت از سه رنگ اصلی. تشخیص قرمز ها از هم ساده تر است در حالی که تفاوت رنگ ها به یک اندازه است.

اما نکته ای که به این فرضیه کمک بیشتری می کند چیزی بود که محققین در حین آزمایشات متوجه شدند. آن ها پی بردند که تفاوت در زمان تشخیص فقط زمانی رخ می دهد که مربع با رنگ متفاوت در سمت راست میدان تصویر باشد. یعنی زمانی که در سمت چپ میدان تصویر قرار بگیرد زمان برای تشخیص برای رنگ های درون یک دسته (برای زبان انگلیسی) و بین دسته ها تفاوت چندانی نمی کند.

 آزمایش تفاوت در زمان تشخیص در سمت راست و چپ میدان دید را آشکار کرد
آزمایش تفاوت در زمان تشخیص در سمت راست و چپ میدان دید را آشکار کرد

در شکل بالا این نتایج را می توان مشاهده کرد. برای سمت چپ میدان دید (LVF) تفاوت تشخیص برای رنگ های درون دسته ای و بین دسته ای زیاد نیست. در حالی که برای سمت راست میدان دید (RVF) این تفاوت چشمگیر و از لحاظ آماری معنادار(statistically significant) است. اما این به چه معناست؟ همانطور که میدانید سمت راست مغز مسئول ادارکاتِ سمت چپ بدن و سمت چپ مغز مسئول اداراکاتِ سمت راست بدن است. اما فرضیه ای که دانشمندان مطرح کردند تاثیر پردازش زبان است که در سمت چپ مغز قرار دارد و تاثیر آن بر تشخیص ادارک رنگی بینایی است. برای آزمودن این فرضیه دانشمندان از تعدادی آزمون شونده کره ای استفاده کردند که دسته بندی(category) زبانی آن ها برای رنگ سبز متفاوت از انگلیسی بود. به این ترتیب که در زبان کره ای برای دو سایه از رنگ سبز در انگلیسی دو کلمه متفاوت yeondu و chorok استفاده می شود. سوال این بود که آیا این دسته بندی در مدت زمان تشخیص تاثیر گذار است.

سمت چپ خط چین سایه های yeondu  و سمت راست خط چین سایه های chorok  است
سمت چپ خط چین سایه های yeondu و سمت راست خط چین سایه های chorok است

نتایج آزمایش نشان داد که این اسم گذاری واقعا در تشخیص رنگ ها در تشخیص در مدت زمان کمتر نسبت به گویندگان زبان انگلیسی موثر است. به این ترتیب می توان به این نتیجه رسید که زبان در تشخیص رنگ ها می تواند بسیار کمک کند. و این به نحوی حامی تز وورف است.

این ادراک متفاوت معمولا در فرهنگ هایی رخ می دهد که دارای تجارب بسیار متفاوتی از محیط نسبت به فرهنگ های غربی هستند. به عنوان یک مثال عجیب می توان به قبیله هیمبا (Himba) اشاره کرد که در مناطق شمالی نامبیا زندگی می کنند. این قبیله دارای تعاریف کاملا متفاوتی از دسته بندی رنگ ها هستند. آن ها می توانند به راحتی بین سایه های رنگ سبز که به سختی برای اکثر انسان های اروپایی-آمریکایی قابل تشخیص است تمایز قائل شوند و حتی اسم های متفاوتی برای آن ها دارند. این زمانی جالب تر می شود که بدانیم آن ها رنگ سبز و آبی فیروزه ای را به سختی تشخیص می دهند، کاری که بسیار ساده به نظر می رسد.

آزمایش تشخیص سایه های سبز و آبی برای قبیله هیمبا
آزمایش تشخیص سایه های سبز و آبی برای قبیله هیمبا

در شکل بالا در دایره سمت راست رنگ آبی به راحتی برای ما قابل تشخیص است در حالی که مردم هیمبا مشکل زیادی در تشخیص آن دارند و از طرفی در دایره سمت چپ برعکس آن ها مربع به رنگ سبز روشن تر را به راحتی تشخیص می دهند

مردم هیمبا دارای طرح رنگی بسیار متفاوتی هستند که در آن به رنگ های تیره (Zuzu) خیلی روشن (vapa) سبز و آبی واضح (Buru) و رنگ های خشک تقسیم بندی می شود.


https://videosift.com/philosophy/video/Color-is-in-the-Eye-of-the-Beholder-BBC-Horizon


به این ترتیب می توان دریافت که آنچه ما به عنوان درکی ابجکتیو از رنگ می شناسیم و با آن زندگی می کنیم واقعیت ندارد. رنگ برساخته ی مغز است که تحت تاثیر زبان، فرهنگ، زمان و کاربرد های فراوان آن است هرچند این تنوع و نسبیت در دریافت به نحوی توسط مجموعه ای از قواعد زیستی و تکاملی محدود شده است.



[1] Neitz, J., & Jacobs, G. H. (1986). Polymorphism of the long-wavelength cone in normal human colour vision. Nature, 323(6089), 623.

[2] http://www.post-gazette.com/health/2006/09/13/Some-women-may-see-100-million-colors-thanks-to-their-genes/stories/200609130255


رنگفلسفهعلوم شناختیعصب شناسیفلسفه هنر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید