سالهاست با این ریتم زندگیم جلو میره و حتی احساس میکنم به پسر کوچولوم هم به ارث رسیده.
این رو از نحوه خیره ماندنش به تلویزیون حدس زدم...
وقتی یه چیز جذاب (هر چیزی که باشه) توجهم رو جلب میکنه، از مسیر اصلی خارج شده و فکرم معطوف به اون میشه!
بحث تمرکز نیست. بحث نگهداشتن تمرکزه... خیلی سریع و خوب میتونم به هر چیزی و از هر جایی تمرکز کنم ولی اینکه انگیزه و صبر کافی برای ادامه داشته باشم برام تبدیل به یک معضل شده!
قبلا تو وبسایتم مینوشتم و هنوز هم مینویسم. اما یه جاهایی که آدم به دیده شدن نیاز داره مجبوره به جاهای عمومیتر مثل پرشین بلاگ و ویرگول و ... رو بیاره. البته انصافا محیط خوبی هم برای نوشتن فراهم کردن.
همین نوشتن بهم کمک میکرد تو مسیر انتخاب شده بمونم.
جلوتر که رفتم دیدم انگشتام داره درد می گیره! چقدر بنویسم! به خودم توپیدم که بیا یه کم از اون بالاخونه استفاده کن، نده اجاره به این قلم و کاغذ...
اما بلد نبود. نمیدونستم چهطور دستهبندی کنم که یادم بمونه. هر بار که قصد چنین کاری میگرفتم اونقدر حجم اطلاعات میرفت بالا که میزدم به بیخیالی... کاغذ و سررسید هم نصفه کاره میموند...
یه زمانی از google calendar استفاده میکردم که اون هم به خاطر در به داغون شدن موبایلم، لغو شد.
به یاد حرف یکی از روسا افتادم: «هر چی بلدی همون رو انجام بده، مطمئن باش کار درست رو انجام دادی». واقعا هم درستش همین بود.
ما آدما تو زندگی با محدودیتهای زیادی روبرو هستیم. به خیلی از کارها نمیرسیم. به خیلیها هم میرسیم. اما این حرف خودش یه جور بی خیالی بود! مثبت اندیشی ناقصی به نظر می اومد چرا که بعد از چند وقت به خودت میومدی و میدیدی به هیچ کارت کامل نرسیدی و دور و برت پر از کارهای نصفه اس!
خدا رو شکر یه کتاب خوب پیدا کردم که چند وقتی هم داشت تو کتابخونهم خاک میخورد: ۱۸ دقیقه.
با کلی ذوقه و شوق خوندمش و کلی ازش یاد گرفتم. پیشنهاد میکنم اگر شما هم مشکل من رو دارید حتما بخونیدش.