در آتش خواستن می سوختم، خواهان لمس همه ی اندام و احساسش شده بودم، می خواستم که گردن و لبهایش را با بوسه هایم غرق کنم و دستان پرتوانم را به آرامی بر سینه هایش بگذارم و پوست لطیف کودکانه اش را لمس کنم، از شور عاشقی تا آنجا لبریز شوم که بر پاهای ظریفش بوسه بزنم، می خواستم صدای غرق لذت عاشقانه اش را آنقدر بشنوم تا تک تک موهای بدنم افراشته شوند، او گرم و گرمتر و من از درون عاشق و عاشق تر، دیگر عقلی معلم گونه بالای سر من نماند و من آن روح خالص و مرئی دوران کهن بشریت شوم، گاهی من جادوگر شوم و گاهی او! تا آنجا پیش روم که هر آنچه بر لبانم سرازیر شود خالصانه کل فضای محیط را رنگ و بوی عاشقانه ببخشد!