خواب ظهر·۳ ماه پیشپاکیچند روزه که زودتر از اون از خواب بیدار میشم. یک لیوان آب برای تر کردن گلو و لبهایم.احساس خوشحالی صبحگاهی را از استادم، فرشته کوچولوم! یاد گ…
خواب ظهر·۳ ماه پیشجان شینداره بیشتر میشه!روز به روز، ساعت به ساعتلذت حضور در درونشاد بودن در همین مکانراضی بودن به همین پوستهی جان!!دیگر نیازی به هیچ جستجویی نیستپ…
خواب ظهر·۸ ماه پیشاقیانوسمن بعد از چندین سال معنی تسلیم بودن را فهمیدم، می گفتند که تسلیم باش! اما مقاومتی که به مفهوم تسلیم داشتم خودش را با حس بد نمایان می کرد،…
خواب ظهر·۸ ماه پیشخالصمی گویی که سپاسگزار تو باشم، آری فقط سپاسگزار تو باشم، تو ارباب پاداشها هم به من پاداشی بس بزرگ می بخشی!ظرف وجودم را بزرگتر می کنی، قدرشناس…
خواب ظهر·۱ سال پیشیارنجواهای بی سر وته ذهن! در اول صبح شروع به نمایان شدن می کردند.من اما تار موی زیبایش را که دور انگشتانم حلقه زده بود! وانگهی دیدم. چه ذوق شی…
خواب ظهر·۱ سال پیشخودتمن چند وقتیه خیلی خوشحالم!می فهمم که واقعا خوشحالم، آرامم!از خود بی خود شدم آن لحظه!وقتی تو را حست کردم، خیلی کم، ذره ای کوچک نورت بر وجودم…
خواب ظهر·۱ سال پیشبه موقعبا شک و تردید! به او کمی ایمان پیدا کردم، بهتره بگم ایمانم را در گوشهای (از وجودم) به او، کشف کردم!!به مدت دو سال شاید هم بیشتر، ورودیهایم…
خواب ظهر·۲ سال پیشحسی گرمچرا فکر می کنی که دیگه نمی تونی مثل بچهها از درون بی مهابا شاد باشی؟!یادت رفته بعضی وقتها بعد از یک خواب ظهر، یهویی با حالت خنده به یک چیز…
خواب ظهردرعتیقه فروشی احساسات·۳ سال پیشعاشقانهدیگه نمی تونستم خودم را تحمل کنم! واقعا از درون، حال به هم زن و زشت شده بودم!
خواب ظهر·۳ سال پیشآغوشدوباره داشت چی می شد! هیچی نمی فهمیدم تا به وقت اون تلنگر روحی سنگین!دوباره گدا شده بودم، گدایی تشنه و سیری ناپذیر! گدای نوازش، محبت و تخلی…