خواب ظهر·۱ ماه پیشفریادهمین بوده آیا؟ ولی همین، چندین سال از عمرم را به مانند یک وعده روزانه در خود بلعید!شاید من دیرکردم، شایدم دیر فهمیدم!باید از اول به سمت تو…
خواب ظهر·۲ ماه پیشمستی کودکانهیعنی میشه وسط این همه فریفتگی و استرس و کورانی و طوفانی بودن! رها کرد؟...رها کرد هر آنچه را که درون مرواریدی را آزار می دهد
خواب ظهر·۲ ماه پیشچنگتو سیر بشو نیستی، همش بهونه میاری! فقط بیشتر و بیشتر میخوای!خودت را چندین سال به جای من جا زده بودی! میدونی که منظورم چیه؟الان من تو را می…
خواب ظهر·۲ ماه پیشصاحبخانهاگر بخواهم پشیمانی اشتباهات گذشته را بخورم که من نیستم! ولی همه اینها ذهن موهوم بودند.
خواب ظهر·۶ ماه پیشقضابهتره نگم که چند ساله گذشته! روم نمیشه! خجالت خودم را می کشم!اشکهام را ریخته ام و حسرتهایم را خورده ام!آنچنان ضربه اش سنگین بود که مثل یک ک…
خواب ظهر·۱ سال پیشتازگیبعد از خواندن چندین بارهی کتاب، با فواصل زمانی مختلف احساس می کنم که در وجودم نشست و دروازههای ذهنم به سمت درون باز شده.واقعا پاراگراف آخ…
خواب ظهر·۱ سال پیشتمام وجودماشک شوق چشمانم را لبریز کرده! موی بر تنم سیخ شده! وااای خدای من! این حس و حال با شروع به نوشتن درباره تو دوباره به سطح آمده! نمیدانم چگونه.…
خواب ظهر·۱ سال پیشپاکیچند روزه که زودتر از اون از خواب بیدار میشم. یک لیوان آب برای تر کردن گلو و لبهایم.احساس خوشحالی صبحگاهی را از استادم، فرشته کوچولوم! یاد گ…
خواب ظهر·۱ سال پیشجان شینداره بیشتر میشه!روز به روز، ساعت به ساعتلذت حضور در درونشاد بودن در همین مکانراضی بودن به همین پوستهی جان!!دیگر نیازی به هیچ جستجویی نیستپ…
خواب ظهر·۲ سال پیشاقیانوسمن بعد از چندین سال معنی تسلیم بودن را فهمیدم، می گفتند که تسلیم باش! اما مقاومتی که به مفهوم تسلیم داشتم خودش را با حس بد نمایان می کرد،…