خواب ظهر
خواب ظهر
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

صورتک

چرا وقتی غمگینم و دردی بیرون زده دارم، اینجا می آیم!؟
چند روزی هست دردی تمام بدنم را گرفته و من را بیچاره و دردمند کرده، می خواهم رها شوم از شلوغی بیرون و تنفر و عصبانیت درون، برای مدتی طولانی و یا حتی برای همیشه!
دیشب در اوج درد، او حرفی زد و من را که روزهای زیادی بود آرام و مهربان بودم به خشم آورد، یک لحظه جوش آوردم! برگشتم به او چندین حرف شکننده زدم، او هم شکست و حرفهایم را در صندوقچه‌ی دلش پنهان کرد!
نمیدانم که خدا و کائنات چه آموزه ای برای من در نظر گرفته اند! این روزها هم فشار کاری زیاد است هم دردی در چند ناحیه بدن دارم که گاهی سر به فلک می کشد، شبها گهگداری از درد بیدار میشوم، از خود بی خود و منگ در تاریکی شب به سقف نگاه می کنم، با وجود نسیم خنکی که بامداد را به پیشواز سحر می برد من بی اعتنا فقط در درد خود می پیچم!
درد، موجود عجیبیست! تو را با تمام تاریخچه ات در خود می بلعد و به مانند غولی بی رحم تو را عذاب می دهد…
می دانم که اینها روزی تمامی دارد اما من روز به روز دارم پیچیده تر می شوم و در درون خود غرق تر.حتی اگر لایه های شادی بر صورتکم بسیار شوند ولی فاز درون غالب است، درونی که گاهی متفکر می شود، گاهی دلزده،گاهی لبریز و گاهی بی تفاوت…
اما یک چیزی که سالها در آن مهارت کسب کرده ام آنست که در هر شرایطی فقط در درون خودم کنکاش می کنم و کاری به بیرون ندارم، محیط بیرون اینجا همیشه افسرده و دلسرد کننده بوده، من یقین پیدا کردم که همه چیز در درون است و سختی مسئله هم همینجاست چون برای باز کردن گره های کور بیرونی، در درون، به یک کاوش و کنکاش همیشگی نیاز است!

نقابنگاهتخلیهروانسیاهی
یک بی خبری دلچسب! بی خبری از همه چیز که بعد از یک خواب ظهر اتفاق میوفته!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید