هوده
هوده
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

از «جان کندن» تا «کار کردن»

نویسنده: یاشار دارالشفاء - از هم‌کارانِ هوده

میوا سادو، گزارشگر شبکه‌ی NHK ژاپن بود که روز ۲۴ ژوئیه‌ی ۲۰۱۳ در حالی که مشغول انجام وظیفه، پوشش انتخابات شهرداری توکیو، بود درگذشت و پیکرش را در حالی که تلفن همراه در دست‌اش بود پیدا کردند.

پزشکان بی‌درنگ اعلام کردند میوا سادو از نارسایی قلبی مادرزادی مرده است. اما وزارت کار ژاپن بیشتر تحقیق کرد و به این نتیجه رسید که علت مرگ او کاروشی (Karoshi) یعنی فشار کاری بوده است. ماه پیش‌اش او با ۱۵۹ ساعت اضافه‌کاری خودش را خرد کرده بود. به عبارت دیگر، چهار هفته‌ی پیاپی روزانه به اندازه‌ی دو نوبت هشت ساعته کار کرده بود. مقدار غیررسمی اضافه‌کاری‌اش احتمالاً از این هم تجاوز می‌کرد. در هفته‌های پس از مرگ او، پدرش محتویات گوشی و رایانه‌ی او را زیرورو کرد و پی برد که در ماه پیش از مرگش دست‌کم ۲۰۹ ساعت اضافه کار کرده است.

مرگ سادو تنها یک مورد از موارد بسیاری بود که آن سال گزارش شد. وزارت کار ژاپن رسماً دو دسته از مرگ‌ها را مستقیماً ناشی از اضافه‌کاری می‌داند. در دسته‌ی «کاروشی» مرگ نتیجه‌ی بیماری قلبیِ ناشی از خستگی، بی‌خوابی، سوء تغذیه و ورزش نکردن است – مثل مورد سادو. در دسته‌ی «کارو جیساتسو» فرد شاغل به علت فرسودگی ذهنی ناشی از اضافه‌کاری خودکشی می‌کند (سوزمن، ۱۴۰۲: ۳۲۵-۳۲۴).

در زبان فارسی هم ما معادل‌های مختلفی برای انواع فعالیت (که به اشتباه ذیل نام کلی «کار» از آن یاد می‌شود) داریم. نوید قیداری در مقدمه‌ای بر ترجمه‌ی کتاب «وضعیت طبقه‌ی کارگر انگلستان» فریدریش انگلس، معادل‌هایی را برمی‌شمارد که از آن جمله می‌توان به نمونه‌‌‌های زیر اشاره کرد: (انگلس: ۱۳-۲۲):

زحمتکش (Workman) به معنای کسی که فعالیت جسمانی به معنای هر نوع فعالیت اعضای بدن (و نه فقط شامل کارهای عضلانی سنگین) را انجام می‌دهد. یا وقتی فرآیند کار به خاطر ماشینی شدن تولید ساده و مکانیکی می‌شود، در این حالت کارگر را «اپراتیو» (Operative) یا «کارور» می‌نامند. یا زمانی که کارگران تحت قیمومیت یک صاحب‌کار خاص یا بخش مشخصی از طبقه‌ی حاکم هستند، یعنی «آدم فلان شرکت» یا «آدم فلان سرمایه»، در واقع آنان مزدبگیر (Wage Labor) هستند. و اصطلاحات و اسامی دیگری با تعاریف دقیق و مرزبندی شده. از این مجموعه‌ی متنوع روشن می‌شود که مسأله‌ی «کار کردن» امر ساده‌ای نیست و باید میان انواع فعالیت‌هایی که با این عنوان نامیده می‌شوند، تفاوت گذاشت.

از این‌جا شروع کنیم که عینیت‌یابیِ مفهوم «جامعه» منوط به تولید و بازتولید شرایط هستی انسان‌هاست و بالطبع مهم‌ترین فعالیتی که برای این تولید و بازتولیدِ هستی انسان‌ها صورت می‌گیرد، «کار» است. به واسطه‌ی تولید و کار انسانی‌ست که آدمی خود را در جهانی می‌یابد که خلق کرده است. به این معنا آرنت به تأسی از فلسفه‌ی یونان باستان، انسان را موجودی سازنده (Homo Faber) می‌نامد که با خارج کردن ماده‌ی تولید از محل طبیعی‌اش، مشغول «شیءگردانی» است. این ساختن و شیءگردانی تحت هدایت الگویی از پیش مشخص صورت می‌گیرد که در عالم فلسفه آن را «ایده» می‌نامند. به این ترتیب تکثیر بالقوه‌ی ایده، ذاتیِ کار است. به زعم آرنت این کیفیتِ ویژه‌ی کار (یا همان ایده‌پردازی به مثابه‌ی لازمه‌ی شیء‌گردانی) است که آن را از «زحمت» جدا می‌کند. محصولات کار به عنوان بخشی از جهان، پایداری و دوامی را که بدون آن اصلاً وجود هیچ جهانی ممکن نمی‌بود، تضمین می‌کنند. درون همین جهانِ اشیای بادوام است که کالاهای مصرفی را پیدا می‌کنیم که زندگی به واسطه‌ی آن‌ها، توان بقای خودش را تضمین می‌کند (آرنت، 1390: 156). پس جهان انسانی توأمان خالق و مخلوق ارزش‌های مصرفی‌اند. چنانکه از نظر گذشت، این ارزش‌های مصرفی، محصول کار آدمی است. به این ترتیب ارزش مصرفی نیروی کار هم عبارت است از توانایی آن برای تولید ارزش جدید از طریق تبدیل کردنش به کار در تولید کالا.

در نتیجه کارهای متفاوتِ مشخص، هرچه بیشتر از خصایص فردی و هنری‌شان تهی شدند تا به قول آرنت، برای به دست آمدن بهترین نتایج که همانا «تولید انبوه» بود، به نحوی «موزون» (حرکتی تکراری و یکنواخت) انجام گیرند. به سبب جدایی کارکنان از شرایط عینی فعالیت‌شان، فاعلیت آن‌ها فقط همچون چیزی محدود به وجود خود آن‌ها درک می‌شود. هر کدام به قول کریستوفر آرتور، به یک «انسان کار» (Work-man) یا آن‌چنان که آرنت مایل است بنامد «حیوان زحمتکش» (Animal Laborans) بدل شدند.

هنگامی که سرمایه، فرآیند تولید را به منظور افزایش حداکثر ارزش‌افزایی سازمان می‌دهد، هدف واقعیِ مورد نظرش چیزی نیست مگر بازگشت پول برای سرمایه‌گذاری مجدد. پس کار زنده‌ی فعال در فرآیند تولید، فقط همچون فرازی از «زمانِ کار» مطرح است. در این شرایط کارکنان به لاشه‌ی زمان (Time’s carcass) تبدیل می‌شوند. تولید مدرن، فرآیند کارِ زنده را همچون فعالیتی انتزاعی و حرکتِ صرف در زمان برمی‌نهد. با قیمت‌دار شدن کالاهاست که کار به خصلتی انتزاعی دست می‌یابد، چراکه پول، کار بازنمایی شده از سوی تمام کالاها را متجلی می‌سازد. به این ترتیب است که واگذاری حق بهره‌برداری از نیروی کار به دیگری، معادلِ فروکاسته شدنش به زمان و شدت کار شد.

آرنت این وضعیت را چنین صورت‌بندی می‌کند:

«در محدوده‌ی بشر کاملاً اجتماعی شده، که یگانه مقصودش پروراندن روند زندگی است ... تمایز بین زحمت و کار به کلی از میان می‌رود؛ هر کاری زحمت می‌شود؛ زیرا همه‌ی چیزها، نه با نظر به کیفیت جهانی و عینی‌شان، بلکه به منزله‌ی نتایج نیروی زنده‌ی زحمت و عملکردهای روند زندگی درک می‌شوند.» (همان: ۱۵۱)

او چنین ادامه می‌دهد که «برخلاف کار، که پایان آن وقتی فرامی‌رسد که شیء ساخته و پرداخته و آماده‌ی افزوده شدن به جهان مشترک اشیا می‌شود، زحمت همواره بر دایره‌ای یکسان حرکت می‌کند که روند زیستی موجود زنده آن را مقرر کرده است و پایان رنج و مشقت آن تنها با مرگ این موجود زنده فرا می‌رسد.» (همان: ۱۶۱)

در واقع متأثر از هم‌ارزی کیفی همه‌ی فعالیت‌های منفرد که برای آن‌ها نیاز به مهارت خاصی نیست، دیگر خبری از غایتی درون خود فعالیت‌ها نیست. همچنان که آرنت می‌گوید «تقسیم زحمت بر این واقعیت مبتنی است که دو نفر می‌توانند نیروی زحمتشان را روی هم بگذارند و چنان نسبت به یکدیگر رفتار کنند که گویی یک نفرند. این یکی-بودن دقیقا نقطه‌ی مقابل هم-کاری است و حاکی از یگانگی نوع بشر است که در مناسبات با آن هر عضو منفرد این نوع، یکسان و قابل تعویض است.» (همان: ۱۸۷)

از این صورت‌بندی‌ها روشن می‌شود که اساساً آنچه را «کار کردن» می‌نامیم نمی‌تواند فعالیتی منفرد باشد. انسان‌ها برای تولید اجتماعی هستی‌شان نیازمند ایجاد تغییر در طبیعت هستند. فرآیندی که ایشان به میانجی آن در طبیعت تغییراتی را، به منظور ممکن کردن هستی‌شان، ایجاد می‌کنند «کار» می‌نامند. برای کار کردن ابزاری احتیاج هست که انسان‌ها یا از دل طبیعت به صورت آماده به دستش می‌آورند یا خود نسبت به ساختنش اقدام می‌کنند.

ساختن اشیاء بدون «رابطه»ها ممکن نیست. رابطه‌ی انسان‌ها با یکدیگر هم بدون «نشانه»ها ممکن نخواهد بود. زیرا رابطه‌ی بین انسان‌ها تنها از طریق انتقال تصاویر و مقولاتِ ذهنِ آن‌ها به یکدیگر معنی دارد و انتقال بدون آن، عملی نیست. انسان برای انتقال مقولات ذهنی خود می‌بایست آن‌ها را بیان کند و بیان این مقولات فی‌الواقع عبارت است از آفرینش نشانه‌ها. مهمترین نشانه «زبان» است که عبارت است از صوتی دارای باری مفهومی دال بر وجود چیز دیگری (خسروی، 1383: 189-188).

لذا فعلی که «کار» خوانده میشود در واقع باید هم خود را در فعالیت انسان نشان دهد که طبیعت را تغییر می‌دهد و مضمون‌های انسانی را در محصولات درج می‌کند، و هم باید با شکل دادن به ذهنیت سوژه‌ی انسانی در قالب لحظاتی چون ترس، بیزاری، شادی، خنده، امید و جز آن، به عنوان بخشی از مبارزه با بیگانگی برای «بدل شدن به انسان»، یا همان فرآیند تحقق آزادی انسان نمود یابد [1].

نظر به این توضیحات، شایسته است از خود بپرسیم که چقدر در طی روز «کار» می‌کنیم و چقدر فعالیت‌های دیگری که به غلط با عنوان «کار» از آن‌ها یاد می‌شود؟ اگر موضوع را معطوف به سازمان‌ها و شرکت‌ها بپرسیم، آنگاه به وضوح روشن می‌شود که چرا و چطور معنای «هم‌کاری» مدت‌هاست از کف رفته است و انواع «بی‌ثبات‌سازی‌ها»ی شغلی از یک سو و نیز آن سیکل‌های تکراری و یکنواخت بی‌غایتی که تحت عنوان «رنج» شناسایی کردیم از سوی دیگر،‌ بیگانگی مبتنی بر وظیفه‌محوری را به مدلولی نامناسب برای دال «کار» بدل کرده است.

اگر فعالیت کار بر حسب تعریفش فعالیتی معطوف به کیفیت است، معیار شدت آن دیگر نه میزان محصولات تولید شده یا ارزش مبادله‌ای محصولات، بلکه انرژی جسمانی یا ذهنی‌ای است که کار فرد در طی یک زمان معین از او طلبیده. چنین است که کار تبلور فردیت فرد از خلال شناخت توانایی‌هاش در جریان هم‌کاری با دیگران برای تولید هستی اجتماعی خود و دیگران است.

ما در دورانی زندگی می‌کنیم که معنای حقیقی «کار» به واسطه‌ی فرآیند تولید کالا تحریف شده و کار به همان لاشه‌ی زمان بدل شده است و در نظر انجام دهندگانش جز رنج کشیدن و زحمت چیزی نیست. باید دید چطور می‌توان معنای راستین کار را در عمل احیا کرد و کارگر، کارکن یا کارمند نه نامی برای فرد استثمار شده، بل برای انسانی باشد که خالق هستی اجتماعی است و از خلال این خلق خود را نیز بازآفرینی می‌کند.

منابع:

- سوزمن، جیمز (۱۴۰۲)، کندوکاوی در تاریخ کار، ترجمه: حسن افشار، تهران: نشر مرکز.

- انگلس، فریدریش (بی‌تا)، وضعیت طبقه‌ی کارگر انگلستان، ترجمه: نوید قیداری، بی‌جا.

- آرنت، هانا. (1390)، وضع بشر، ترجمه: مسعود علیا، تهران: انتشارات ققنوس.

- خسروی، کمال. (1383)، نقد ایدئولوژی، تهران: انتشارات اختران.

[1] به این معناست که مارکس وقتی میخواهد نمودی عینی برای «کار» بیابد، چنین می‌نویسد:

«زمانی که کارگران ... گرد هم می‌آیند، هدف بی‌واسطه‌شان آموزش دیدن، تبلیغات و کارهایی از این دست است. اما در عین حال جمع شدن‌شان نیاز دیگری را هم برآورده می‌کند -یعنی نیازِ داشتن جمعی که جمع خودشان باشد- و آن چیزی که ابتدا به چشم وسیله به آن نگاه می‌کردند به هدف‌شان تبدیل می‌شود. سیگار کشیدن، غذا خوردن و با هم نوشیدن، دیگر فقط وسیله برقراری ارتباط نیست. مشارکت، معاشرت، و گپ زدن که به نوبه خود هدف اجتماع شمرده می‌شوند برای‌شان کفایت می‌کند.»

کارتوسعه سازمانیاضافه کاری
هوده تیمی‌ست متشکل از کارشناسان حوزه‌ی علوم سازمانی و مدیریتی، جامعه‌شناسی و مطالعات فرهنگی، مهندسی صنایع و … که تلاش دارند با نگاهی عمیق‌تر به سازمان‌ها و مسائل آن‌ها بنگرند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید