دیشب هنگام خواب عهد کردم که امروز در جایی دیگر باشم، جایی شبیه به رویای کودکیام، نزدیک به دریا نه محصور در کلبهای چوبی و نه دور از سکوت این روزها، جایی شبیه به آرامش آیندهام و شاید جایی از جنس باران!
دیشب تا صبح با من همراه بودم، سفر کردم به کوچه های آن جای دیگر؛ شاید به شیرینی یک رویا اما رها در بوی کاهگل های نَم زده از باران، غرق در آن تا صدای خندههای کودکانهی دور دستها، آرام به بهانه عطر یاس و بوی بهارنارنج و در انتها رهای رها تنها به بهانه یک احساس بی انتها.
رها و آزاد و با پایی برهنه کوچههای آن را نفس کشیدم، من رها بودم، رها در جایی دور اما نزدیک، جایی از جنس سکوت و زندگی.
دیشب را تا صبح زمزمه کردم به امید طلوع و شروعی دیگر، به امید جایی از جنس نور، امروز رسید، اما حیف...
امروز هم خواب بودم...